امروزه سوء مصرف و وابستگی مواد، یکی از معضلات و نگرانیهای عمده جهان امروز است. از آنجایی که سوء مصرف مواد، اثرات بازدارنده بر رشد و شکوفایی جامعه دارد، تهدیدی جدی و نگران کننده است. وابستگی و سوءمصرف مواد به عنوان اختلالات مزمن و عود کنندۀ با تأثیرات و پیش آیندهای زیستی، فرهنگی، روانی، اجتماعی، رفتاری و معنوی در نظر گرفته میشود (بروک و اسپیتز[15] 2002 ؛ والاس[16] 2003؛ به نقل از دباغی 1385). در تحقیقات به دست آمده، روزانه پانصد هزار نفر از جوانان كشور مبتلا به اختلال وابستگی به مواد میشوند و جمعیت وابستگان به مواد هر ده سال دو برابر میشود و سن شروع اعتیاد در كشور به طور متوسط به زیر پانزده سال رسیده است. از طرفی درصد بالایی از كسانی كه موفق به ترك اعتیاد میشوند بعد از مدتی مجدداً گرفتار شده و خسارت فزایندهای را به امكانات جامعه وارد میكنند (هادیان مباركه، نوری و ملكپور 1390)، علاوه بر این، تغییر الگوی مصرف از مواد افیونی مانند تریاك و مشتقات آن به مواد صنعتی كراك و شیشه این وضعیت را بسیار دشوارتر كرده است، همچنین میزان تولید مواد مخدر سنتی كاهش یافته و مواد مخدر صنعتی ارزان قیمتتر و تولید بیشتری داشته است. بدین ترتیب، اختلال وابستگی به مواد نیاز به مبارزه بیشتری را میطلبد به طوری كه جدای از مشكلات فردی، خانوادگی و اقتصادی ناشی از وابستگی به مواد در گذشته مشكلات بهداشتی پرخطر نظیر تزریق مشترك، استفاده از سرمهای آلوده و افزایش احتمال ابتلا به بیماریهای عفونی و واگیردار نظیر ایدز، هپاتیت و همینطور ناهنجاریهای شدید رفتاری از جمله جرم و جنایت با تغییر الگوی مصرف به سمت كراك و شیشه شیوع یافته است (سترگ و همکاران 1392، 148)، بنابراین، ضرورت انجام پژوهشهای مشابه حاضر، به منظور شناخت علل و درمان آن ضرورت مییابد. با توجه به تحقیق انجام شده توسط هادیان مباركه و همكاران (1390) تغییر الگوی مصرف كم خطر به پر خطر در كشور ایران هم اتفاق افتاده و یكی از معضلات جدی كشور مواد مخدر صنعتی كراك و شیشه شده است كه لزوم پژوهش در زمینه مداخلات بالینی در این موضوع را ایجاد میكنند. بر خلاف شباهتهای بنیادی در مكانیزمهای آسیب شناختی اختلالهای روان شناختی مختلف، هر اختلال محتوای خاص خود را در سطوح شناختی و فراشناختی دارد. بنابه گزارش، اكثر بیماران (به ویژه افراد مصرفکننده مواد) احساس میكنند كنترلی بر افكار و رفتارشان ندارند و الگوهای تفكر و توجه شان بر خود و موضوعات تهدیدكننده متمركز است، كه درمانهای شناختی بر تغییر این الگوهای تفكر تأكید میكند (ولز 1388) رویكردهای شناختی معاصر نسبت به مشكلات بالینی، گستره مؤلفههای مختلف تشكیل دهنده تفكر را مشخص نكردند، ولی این كه فراشناخت چگونه متشكل از دانش هشیاری در مورد حالتهای شناختی فرد، تجربههای فراشناختی و راهبردهای كنترل است، بررسی شده است. همچنین، فراشناخت مركب از دانش ضمنی ناهشیار است كه به نیروهای اجرایی متمركز در فعالیت شناختی جهت میدهد (بیابانگرد 1381، 43).
با توجه به رابطهای كه بین سوگیری توجه، تلقین به خود، باورها با ایجاد وسوسه مصرف ماده مخدر در فرد وابسته به مصرف مواد وجود دارد، انجام مداخلهای مبتنی بر درمان شناختی جهت تعدیل وسوسه مصرف مواد و تغییر نگرش ها و باورهای در این دسته از افراد ضروری به نظر میرسد. پژوهش حاضر در نظر دارد كه با اجرای برنامه آموزشی و براساس مدل شناختی به بررسی کارایی آن در تغییر نگرشهای منفی و ناکارآمد، و باورهای مرتبط با مواد در گروه مورد و شاهد بپردازد تا مشخص شود كه آموزش تا چه حد در نحوه نگرش و باور افراد نسبت به پدیده سوءمصرف مواد اثر دارد. علاوه بر این، با استفاده از نتایج این مطالعه مسئولان و دستاندکاران و نهادهای مداخلهگر در بحرانهای خانوادگی بتوانند با برنامهریزی جامعتر و دقیقتری در خصوص انجام برنامههای پیشگیرانه سوءمصرف مواد پرداخته تا علاوه بر كاهش عوارض اجتماعی و فردی اعتیاد، بهره وری و بازدهی شغلی و بهبود عملکرد فردی و خانوادگی افراد نیز افزایش پیدا كند
[1] UNODC
[2] Teasdale
[3]. Dalley & Marlatt
[4]. Brook & Spitz
[5]. Cognitive Therapy
[6]. Fisher & Wells
[7]. Holman
[8] Abela & Skitch
[9] Beck, Rush, Shaw & Emery
[10] Weich
[11] Wallen
[12] SmithHoustonkent
[13] Watson
[14] Goldsmith
[15] Brook, & Spitz
[16] Wallace
در برخی از سرطانها سلولهای سرطانی از ویژگی غدد درونریز برخوردار هستند و ممکن است با ترشح مواد استروئیدی موجب پیدایش افسردگی عمده در بیماران شوند. همچنین درمانهای سخت همچون شیمیدرمانی و درد ناشی از آنها نیز بر حالت روانشناختی بیماران مؤثر است. اینیک حقیقت است که واکنش افراد نسبت به بیماری خطرناکی همچون سرطان و میزان تحمل آنها نسبت به در د ناشی از درمانهای آن متفاوت است. همچنین روشهایی که بهمنظور کاهش درد در کودکان و بزرگسالان استفاده میشود تفاوت بسزایی دارند (تیرگانی، 1387).
ازجمله متغیرهایی که در افراد سرطانی[2] دچار مشکل است، بهزیستی روانشناختی[3] است. ریف[4] بهزیستی روانشناختی را تلاش فرد برای تحقق تواناییهای بالقوه واقعی خود میداند. این مدل از طریق ادغام نظریههای مختلف رشد فردی (مانند نظریه خود شكوفایی مزلو و شخص كامل راجرز) و عملكرد سازگارانه (مانند نظریه سلامت روانی مثبت جاهودا) شکلگرفته و گسترشیافته است (کامپتون[5]، 2001).
کودکان مبتلابه سرطان به دلیل درد، ترس و آسیب بدنی ناشی از این بیماری و درمانهایی که با آن روبرو میشوند، ازنظر بهزیستی روانشناختی در سطح پایینتری از کودکان عادی قرار دارند (گروسمن و نیمن[6]، 2004). مواجه و تجربهی درد در این کودکان به دلایل مختلف ازجمله صدمات ناشی از زمین خوردن، بازیها، خراشها، تزریق واکسنهای متداول، مراقبتهای دندانپزشکی، دیالیز، شیمیدرمانی و… ایجاد میشود.
بهزیستی روانشناختی در مدل ریف و همکاران از شش مؤلفه تشکیلشده است: مؤلفه پذیرش خود به معنی داشتن نگرش مثبت به خود وزندگی گذشته خویش است. اگر فرد در ارزشیابی، استعدادها، تواناییها و فعالیتهای خود در کل احساس رضایت کند و در رجوع به گذشته خود احساس خشنودی کند، کارکرد روانی مطلوبی خواهد داشت. مؤلفه خودمختاری به احساس استقلال، خودکفایی و آزادی از هنجارها اطلاق میشود. داشتن ارتباط مثبت با دیگران دیگر مؤلفه این مدل به معنی داشتن رابطه با کیفیت و ارضا کننده با دیگران است. مؤلفه هدفمندی در زندگی به مفهوم دارا بودن اهداف درازمدت و کوتاهمدت در زندگی و معنادار شمردن آن است. تسلط بر محیط مؤلفه دیگر این مدل به معنی توانایی فرد برای مدیریت زندگی و مقتضیات آن است. مؤلفه رشد شخصی به گشودگی نسبت به تجربیات جدید و داشتن رشد شخصی پیوسته باز میشود (هوسر، اسپرینگر و پودروسکا[7]، 2005). کوپر[8] (2007) شیوع مشکلات بهزیستی روانشناختی را در کودکان سرطانی در مقایسه با گروه گواه بیشتر گزارش کرده است. ابوت و مک کنکی[9] (2006) در کودکان سرطانی مشکلات روانشناختی از قبیل افسردگی، اضطراب، ناسازگاری اجتماعی، عواطف منفی را گزارش کردهاند.
ازجمله متغیرهای دیگری که در افزایش طول عمر بیماران سرطانی مثمر ثمر است، امید به زندگی میباشد. رابینسون[10] (1983) معتقداست امید یکی از پایههای اصولی توازن و قدرت روانی که مشخصکننده دستاوردهای زندگی است؛ یعنی توانایی باوری که احساس بهتر از آینده که با نیروی نافذ خود، سیستم فعالیتی را تحریک میکند تا سیستم بتواند تجارب نو را کسب کرده و نیروهای تازه را در ارگانیزم ایجاد نماید و درنتیجه امید، انسان را به تلاش و کوشش واداشته و او را به سطح بالایی از عملکردهای روانی و رفتاری نزدیک میکند ویکی از نشانههای سلامت روان است (رابینسون، 1983). سازمان بهداشت جهانی (2007) در تعریف سلامتی، آن را رفاه کامل
جسمانی، روانی و اجتماعی فرد و نهفقط بیمار نبودن تلقی میکند.
رویکردهای درمانی مختلفی بهطور گسترده درزمینه درمان و بهبود بخشیدن به بهزیستی روانشناختی و امید به زندگی افراد سرطانی بهکاررفتهاند، یکی از این رویکردها، آموزش هوش معنوی میباشد که در افزایش سلامت روانی و درمان برخی از اختلالات اعصاب و روان میتواند مؤثر باشد. مذهب بهعنوان یك موضوع مهم، اغلب در زندگی افرادی که با سرطان زندگی میكنند مورد غفلت واقعشده است. مواجهه با خیل عظیمی از بحرانهای بهداشتی ممكن است برای افراد سرطانی فرصتی باشد كه به اعتقادات مذهبی خود رجوع كرده تابه تبع آن از پیامدهای مثبت در کیفیت زندگی و سازگاری بیشتر با بیماری بهره ببرند (مک کرومیک و همکاران، 2001). مذهب اغلب بهعنوان یك موضوع محوری برای افراد درگیر با بیماریهای مزمن مطرح بوده و بیشتر بیماران مبتلابه سرطان از جنبههای اعتقادی خود در جهت سازگار شدن با بیماری، هوش معنوی یکی از سازههای جدیدی است که به معنای مجموعهای از قابلیتهای فرد در ارتباط با منابع معنوی است که دربردارنده نوع مؤثری از سازگاری و رفتار حل مسئله است (غباری بناب، 2007، سهرابی، 2008). و بالاترین سطح رشد را در حیطههای مختلف شناختی، اخلاقی، هیجانی بین فردی و… شامل میشود و فرد را در جهت هماهنگی با پدیدههای اطرافش و دستیابی به یکپارچگی درونی و بیرونی یاری مینماید (صمدی، 2005). شعبانی و همکاران (2010) نیز بر اساس پژوهش خود بیان نمودند که هوش معنوی در سلامت روان تأثیر دارد.
یکی دیگر از روشهای درمانی که درزمینه درمان، تعدیل هیجانات، عادیسازی پاسخها و آموزش در خصوص واكنشهای روانشناختی طبیعی بر روی کودکان سرطانی اجراشده است و تأثیر بسزایی روی این کودکان داشته آموزش ذهن آگاهی[11] است. آموزشهای درمانی ذهن آگاهی ازجمله درمانهایی است که میتوانند بر بهزیستی روانشناختی کودکان سرطانی مؤثر باشد. ذهن آگاهی، احساس بدون قضاوت و متعادلی از آگاهی است که به واضح دیدن و پذیرش هیجانات و پدیدههای فیزیکی، همانطور که اتفاق میافتند، کمک میکند (براون و راین[12]، 2003). کابات زین[13] (2008) در پژوهشی نشان داد که آموزش ذهن آگاهی با تلفیقی از تن آرامی و مراقبت ذهن آگاهی، یکی از روشهای درمانی مبتنی بر کاهش استرس و رواندرمانی است که در آن بازنمایی ذهنی اشیاء موجود در زندگی که از گواه بلافاصله انسان خارج است، از طریق تنفس و فکر کردن آموزش داده میشود و این روش درمانی موجب ایجاد سلامت روانی و کاهش باورهای غلط در دانش آموزان مبتلابه ناتوانیهای یادگیری میشود. آموزش ذهن آگاهی کاهش درد، باورهای غلط، کاهش سبکهای اسنادی بدبینانه، اضطراب و پریشانی روانشناختی را به دنبال دارد. شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی، نشانههای اضطراب و افسردگی را کاهش مینهد و آموزش کاهش استرس مبتنی بر ذهن آگاهی در بهبود بهزیستی جسمانی، روانی، هیجانی و معنوی، بهبود کیفیت خواب و کیفیت زندگی بالا، لذت بردن از زندگی و نشانههای فیزیکی پایین مؤثر بوده است (ویسر و گریسن[14]، 2008). کیمبرلی، ریچل و لاور[15] (2010) در پژوهشی با عنوان آموزش ذهن آگاهی بر روی بهزیستی کودکان سرطانی نشان دادند که آموزش ذهن آگاهی بهزیستی روانشناختی این کودکان را افزایش مینهد.
با توجه به روند رو به افزایش تعداد بیماران سرطانی در كشور ما كه نزدیك به 20 درصد از جمعیت بالغین جامعه به این بیماریها مبتلا هستند و از علل مهم مرگومیر محسوب میشود و تأثیری كه آموزش هوش معنوی و ذهن آگاهی میتواند در افزایش بهزیستی روانشناختی، شادی، بالا بردن كیفیت زندگی، مقاوم ساختن بیماران ازجمله افراد سرطانی در برابر بیماری و ایجاد امید به زندگی در آنها داشته باشد لازم دانسته شد که در مورد بهزیستی روانشناختی، مسائل روانشناختی، مسائل جسمانی، سلامت روان، شادکامی و كیفیت زندگی بیماران سرطانی شهر خرمآباد پژوهشی انجام شود؛ بنابراین با توجه به تمام موارد ذکرشده برای افراد سرطانی و مشکلات مربوط به زندگی آنها که آینده این افراد را رقم میزند، بنابراین سؤالی که این تحقیق درصدد پاسخ دادن به آن است عبارت است از: آیا آموزش هوش معنوی و ذهن آگاهی در افزایش بهزیستی روانشناختی و امید به زندگی افراد سرطانی مؤثر میباشد؟
[1]. World Health Organization
[12]. Brown& Ryan
[13]. KabatZinn
[14]. Visser & Garssen
[15]. Kimberly , Reichl & Lawlor
قدرت ابراز وجود از مهارتهای اجتماعی موثر انسانهاست نوآوری و تواناییهای انسانها در گروه و زندگی اجتماعی تبلور مییابد. انسانهایی در زندگی اجتماعی موفق ترند که قدرت ارتباطی بیشتری داشته و بتوانند به آسانی خواستهها، سئوالات و مشکلات خود را در گروهها اعم از خانواده، کلاس درس، دانشگاه و غیره بیان کنند و از طرح خواستههای خود هراس نداشته باشند. ابراز وجود معمولاً مناسبترین پاسخ است. مردم افراد پرخاشگر را اشخاصی ناسازگار، زورگو، سلطه گر و غیرخویشتندار میدانند. گرچه این افراد گاهی با نهیب زدن و ترساندن دیگران میتوانند حرف خود رابر كرسی بنشانند، اما باعث میشوند تا دیگران از آنها بیزارند و گریزان شوند. از سوی دیگر عدم ابراز وجود باعث میشود تا دیگران ما را موجودی ضعیف دانسته كه من سادگی میتوان او را فریب داد و در نتیجه این افراد اغلب از زندگی خود ناراضی بوده و نمیتوانند من اهداف خود برسند. اما افرادی كه اهل ابراز وجود هستند كنترل بیشتری بر زندگی خود داشته و اغلب از روابطشان رضایت دارند و من اهداف خویش میرسند. مردم من آنها اعتماد بیشتری داشته و احترام بیشتری میگذارند، زیرا آنها را شخصیتهای محكم و ثابت قدم میدانند. (بهرامی، 1389). در بعضی از پژوهشها، گزارش شده که شدت نگرشهای مذهبی در زنان بیشتر از مردان است برای مثال، داناهیواز نظر نگرشهای مذهبی و فرارو و کلیـ مور از نظر درخواست مشاوره مذهبی، بین دو جنس تفاوت معناداری یافتند. قویتر بودن نگرشهای مذهبی در زنان در چند پژوهش داخلی نیز به دست آمده است. در پژوهشی که همایون فرد نجام داد، مشخص شد که بین نوجوانان دختر و پسر تفاوت معناداری در زمینة ارزشهای دینی، سیاسی، فطری، اجتماعی و هنری وجود دارد. بنابراین، نتایج، دختران به ترتیب در ارزشهای دینی، سیاسی، فطری، هنری و اقتصادی در اولویتاند. ابراهیمی گزارش میکند كه در 75٪ از دانشجویان دانشگاه اصفهان گرایش دینی وجود دارد و دانشگاه بر افکار و اعمال دینی 40% از دانشجویان تأثیر گذاشته است و دانشجویان مؤنث، در این زمینه در مقایسه با دانشجویان مذکر برتری داشتهاند. لهساییزاده و همكاران (1388) در پژوهشی تحت عنوان «بررسی رابطه جهتگیری مذهبی و سلامت روانی مهاجران بر اساس مدل آلپورت و راس» به این نتیجه رسیدهاند كه ضریب همبستگی بین جهتگیری دروندینی با سلامت روان 79/0 و بروندینی 75/0- است و یافتههای پژوهش آنها پیشفرض نظریه آلپورت در مورد رابطه بین سلامت روانی و دینداری و ارتباط آن با سلامت روانی مهاجران را تأیید میكند. (پین، 2013). گردی و همكاران در پژوهشی تحت عنوان «رابطه سلامت روانی با تفكر غیرمنطقی در دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی» به این نتیجه دست یافتهاند كه سطح سلامت روانی آزمودنیها با میزان تفكرات غیرمنطقی آنها بهطور كلی، و با انواع توقع تأیید از دیگران، انتظار بیش
از حد از خود، واكنش به ناكامی، بیمسئولیتی هیجانی، بیشدلواپسی اضطرابی، اجتناب از مشكل، و درماندگی برای تغییر معكوس و با كمالگرایی معنادار بوده است. بنابراین سوال اصلی این پژوهش این است که آیا بین جهت گیری مذهبی، سلامت معنوی و مهارت ابراز وجود (قاطعیت) در بین معتادین كمپ اعتیاد شهر ایلام رابطه وجود دارد؟
[1] Enabling
[2] codependence
[3] Wulff
[4] Allport
1Payne
طبق نظریه بک[13] (1967) اختلال تنظیم هیجانی[14]با فعال شدن طرحوارههای بد کنش رابطه دارد. ریشههای تحولی طرحوارههای ناسازگار اولیه[15] ازعدم ارضاء نیازهای هیجانی اساسی، تجارب اولیه زندگی و خلق و خوی هیجانی نشأت میگیرند. طرحوارهها به دلیل ارضاء نشدن نیازهای هیجانی اساسی دوران کودکی به وجود میآیند. فردی که از سلامت روان برخوردار است، میتواند این نیازهای هیجانی اساسی را به طور سازگارانهای ارضاء کند. علاوه بر محیط زندگی اولیه عوامل دیگری نیز در شکل گیری طرحوارهها نقش بازی میکنند که در این میان خلق و خوی هیجانی کودک از اهمیت بسزایی برخوردار است (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392). افرادی که تنظیم هیجانی پایینی دارند، در پیش بینی خواستههای دیگران توانایی کمتری دارند. آنها فشارهای محیط را درک نمیکنند و هیجانهای خود را به خوبی مهار نمیکنند و در نتیجه در مقابل وقایع مقاومت کمتری نشان میدهند (ترینداد و جانسون[16]، 2000).
طرحوارههای ناسازگار اولیه به عنوان زیر ساختهای شناختی منجر به تشکیل باورهای غیر منطقی و ادراک بد از دنیا میشود. هنگامی که این طرحوارهها فعال میشوند، سطوحی از هیجان منتشر میشود و مستقیم و غیر مستقیم منجر به آسیبهای فیزیکی و روانی میشوند (هالجین و ویتبورن[17]، 2003، ترجمهی سید محمدی، 1391). این طرحوارهها زمانی بوجود میآیند که نیازهای اساسی و روانشناختی جهان شمول (دلبستگی ایمن، خودگردانی، آزادی در بیان نیازها و هیجانهای سالم، خود انگیختگی، محدودیتهای واقع بینانه) ارضاء نمیشوند (تیم[18]، 2010). در صورتی که نیازهای روانشناختی بنیادی[19] ارضاء شوند، احساس اعتماد به نفس و خود ارزشمندی در افراد شکل میگیرد، اما در صورت ممانعت و برآورده نشدن این نیازها، فرد درکی شکننده، منفی، بیگانه و انتقاد آمیز از خود خواهد داشت (چن و چانگ[20]، 2010).
در پژوهشی که بیابانگرد (1381) با عنوان تحلیلی بر فراشناخت و شناخت انجام داد، نشان داد که بین طرحوارههای ناسازگار اولیه و اختلالات هیجانی و نقش فعال شدن طرحوارههای بد کنش در پردازش و تفسیر سوگیرانه اطلاعات رابطه وجود دارد.
در تحقیقی که شهامت (1389) با عنوان پیشبینی نشانههای سلامت عمومی بر اساس طرحوارههای ناسازگار اولیه انجام داد، نشان داد که این پژوهش به نقش واسطهای طرحوارهها در آسیب شناسی روانی صحه میگذارد.
در تحقیقی که کربی (2007) با عنوان تأثیر درمان اختلال تنظیم هیجانی بر رضایت زناشویی انجام داد، نشان داد که درمان اختلال تنظیم هیجانی تأثیر قابل ملاحظهای در افزایش رضایت زناشویی و افزایش اعتماد در توانایی تنظیم هیجانی زوجین داشت.
با توجه به اینکه شناختهای ناکارآمد از ویژگیهای اختلالهای هیجانی است و عدم ارضاء نیازهای بنیادی روانی به طور صحیح سبب تشکیل طرحوارههای ناکارآمد میشود، میتوان استنباط کرد که یکی از دلایل ایجاد اختلالات در تنظیم هیجان عدم ارضاء نیازهای بنیادی روانی وشکل گیری طرحوارههای ناسازگار اولیه میباشد.
از این رو با توجه به مطالب ذکر شده، پژوهش حاضر بدنبال پاسخگویی به این مسئله است که آیا ارضاء نیازهای بنیادی روانی و طرحوارهای ناسازگار اولیه با اختلالات تنظیم هیجانی رابطه دارد؟
1-3 اهمیت و ضرورت تحقیق :
امروزه یكی از مشغلههای ذهنی اندیشمندان، دشواری در تنظیم هیجانی، در افراد میباشد. تنظیم هیجان به عنوان یکی از متغیرهای روانشناختی، مورد توجه بسیاری از پژوهشگران قرارگرفته است (مایر، کارسو، و سالووی[21]، 1999). بر اساس شناختی که از جامعهی این تحقیق داریم و با توجه به مراجعات دانشجویان به مراکز مشاوره این دانشگاه، از شواهد این طور استنباط میشود که دانشجویان در تنظیم هیجانهای خود با مشکل روبرو هستند. در این راستا، ضروری است تا تحقیقات گستردهای در مورد کنترل هیجانها و بررسی علل ایجاد اختلال در تنظیم هیجانها جهت ارائه راهکارها به دانشجویان صورت پذیرد.
شواهد زیادی نشان می دهند که تنظیم هیجان با موفقیت یا عدم موفقیت در حوزه های مختلف زندگی مرتبط است (شاته، مالنوف، تورستینسون، بولار و روک[22]، 2007؛ جاکوبس [23]و همکاران، 2008). در مجموع، دشواری در تنظیم هیجان، نوعی اختلال است که این مسأله منجر به شکست مدیریت حالات هیجانی افراد میشود. تصور میشود که افکار منفی یا تفسیرهای تحریف شده از فعال شدن باورهای منفی انباشته شده در حافظه بلند مدت نشات میگیرد. طبق این نظریه، اختلال هیجانی با فعال شدن ساختارهای شناختی، بد کنش رابطه دارد. طرحوارهها از پردازش اطلاعات، بر رفتار تاثیر میگذارد و در جریان تفکر به تصمیم گیری کمک میکنند و قابل انتظارترین پیشبینی را فراهم میآورند. اما در برخی فرآیندهای ذهنی ممکن است در نقش عاملی مقاوم در برابر تغییر عمل کنند و موجب کندی در فرآیند تغییر الگوهای رفتاری شوند (یانگ، 1990؛ لارنس، پیتر، دان[24]، و یانگ، 2007، ترجمهی یوسفی، یعقوبی و قربانعلیپور، 1390).
هورنای[25] معتقد است که همگی افراد تا اندازهای نیازهای روان رنجور که همان راه حلهای غیر منطقی برای مشکلات فرد هستند را از خود نشان میدهند. آنچه نیازها را روان رنجور میسازد، تعقیب شدید و وسواسی شخصی برای ارضاء نمودن آنها به عنوان تنها شیوه حل کردن اضطراب بنیادی است. ارضاء نمودن این نیازها به ما کمک نمیکند تا احساس امنیت کنیم بلکه فقط به تمایل ما به گریختن از ناراحتی ناشی از اضطرابمان کمک خواهد کرد. همچنین، هنگامی که ما صرفاً برای کنار آمدن با اضطراب، ارضای این نیازها را دنبال میکنیم، تنها به تمرکز نمودن بر یک نیاز گرایش داریم و به طور وسواسی در همهی موقعیتها ارضای آن را میجوییم (شولتز و شولتز[26]، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1391). عدم ارضاء به موقع این نیازها، اضطراب را در پی دارد و در صورتی که بر طرف نشود فرد دنیا را، مکان خطرناک برای زندگی میداند و دچار احساس اضطراب اساسی (اضطراب امتحان، اضطراب سازگاری و ارتباط، اضطراب اجتماعی و …) میشود.
اسکاتز، بنسون، و دجیر جن بی[27] (2008) در تحقیقی نقش انگیزههای گرایشی- اجتنابی، هیجانهای مربوط به اضطراب امتحان و تنظیم هیجان مرتبط با آزمون را مورد بررسی قرار دادند. آنها دریافتند که انگیزههای گرایشی-اجتنابی و فرآیند ارزشیابی شناختی در پرسشنامهی تنظیم هیجان مرتبط با آزمون، تأثیرات مستقیم و غیر مستقیمی بر هیجانهای خوشایند و ناخوشایند مرتبط با امتحان دارد. همچنین یافتهها حاکی از آن بود که تنظیم هیجانی رابطه مثبت معنیداری با اضطراب امتحان دارد.
با توجه به مراجعات دانشجویان به مرکز مشاوره دانشگاه بوعلی در سال 92، مشاهده گردید که تعداد 130 نفر از دانشجویان با مشکلات اضطرابی و تعداد 315 نفر با مشکلات ارتباطی، سازگاری و شکست عاطفی که حاصل، عدم تنظیم هیجانها است، مواجه بودند .لذا با توجه به مشکلاتی که اکثریت آنان در زمینه تنظیم هیجان داشتند و به دلیل شیوع طرحوارههای منفی و آسیب زا و نقش نیازهای برآورد نشده در واکنش هیجانی، بررسی میزان ارتباط این عوامل و تأثیر متقابلشان بر هیجان ضروری است.
با توجه به موارد گفته شده دلایل اهمیت و ضرورت انجام این پژوهش عبارتند از: 1-گستردگی مشکلات هیجانی. 2- رشد یا افزایش طرحوارههای منفی در میان دانشجویان که به دلایل مشکلات بیکاری، بی اعتمادی نسبت به محیط و دیدگاه منفی به آینده احتمال گسترش این طرحواره های منفی در آنان بالا رفته است. 3- رشد، عدم ارضاء نیازهای روانی دانشجویان به دلیل عوامل زمینه ساز و لزوم بررسی میزان تأثیر آن بر هیجانها. لذا با توجه به اهمیت وضرورت موضوع، انجام این تحقیق دستیابی به رابطهی ارضاء نیازهای بنیادی روانی و طرحوارههای ناسازگار اولیه با اختلالات تنظیم هیجانی و نیز نقش فعال شدن طرحواره های بد کنش در ایجاد اختلال تنظیم هیجانی و نیز تأثیر نیازهای بنیادی روانی در تشکیل اختلالهای تنظیم هیجان است.
[1].Cross
[2] .Thompsom
[3]. Emotional regulation disorders
[4]. Berking, Orth, Wupperman, Meier, & caspar
[5]. early maladaptive schemas
[6].Young, Klosko , & Weishoar
[7]. Desilva
[8]. Zhang, & He
[9] .Reeve
[10].lazarus
[11].Garnefeski,krauij, & van etten
[12].Vimz, & pina
[13].Beck
[14].Emotional Regulation disorders
[15] Early maladaptive schemas
[16]. Trinidad, & Jahnsone
[17].Haljin, &Witburn
[18].Thimm
[19].Basic psychological needs
[20].Chen , & Chung
[21].Mayar, salovay, & carso
[22].Shutte
[23].Jacobs
[24] .lawrence,Peter،Dan.
[25].Horney
[26].Shultz, & Shultz
[27].Schutz, Benson, & Decuir gunby
حال در اینجا لازم است توضیحاتی را درباره مفهوم احساس تعلق به مدرسه و عوامل موثر بر آن ارایه دهیم. درباره احساس تعلق به مدرسه تعاریف متعددی ذکر شده است که در اینجا به برخی از آنها اشاره شده است.
دستهای از تعاریف مبتنی بر دیدگاه زیست بوم شناسانه یا مبتنی بر بعد اجتماعی است. در این رویکرد احساس تعلق به صورت عمومی عبارت است از توصیف کیفیت ارتباطات در سطح جامعه و به صورت اختصاصی (احساس تعلق به مدرسه) به عنوان دیدگاه افراد که باعث افزایش پیوند آنها با محیط مدرسه می شود تعریف می گردد(لیبی، 2000 به نقل از مک نلی[8] و همکاران، 2002). مک نلی و همکاران(2002) مهمترین عناصر این تعلق را عبارت از ارتباط موثر افراد با اعضای جامعه مدرسه، میزان تعلق افراد به اهداف جمعی و شمول یا میزان دخالت اعضا در فعالیت های اجتماعی میداند. در این رویکرد سعی شده است به مدرسه به عنوان بخشی از جامعه نگاه شود که برای بررسی آن می بایست آنرا در بافت اجتماعی مورد بررسی قرار داد. با توجه به این رویکرد مدرسه می بایست دارای سیستمی باشد که به تمام افراد با عقاید و قومیت های متفاوت احترام گذارد(روا، استوارت و پاترسون،2007).
رویکرد دیگر در تعریف احساس تعلق به مدرسه رویکرد روانشناسی به احساس تعلق به مدرسه است که احساس تعلق به مدرسه را به عنوان یک حالت روانشناسی عنوان میکند که در آن دانشآموزان احساس کنند خود و دیگر دانشآموزان مورد مراقبت و حمایت از طرف مدرسه هستند ( شوچت[9] و اسمایث[10]، 2009 ). براساس این رویکرد هنگامی که دانشآموزان با قوانین سختگیرانه از طرف مدرسه روبرو شوند و با اولین خطا در مدرسه تنبیه یا حتی اخراج شوند دارای احساس تعلق کمتری نسبت به دانشآموزانی هستند که در مدراس آسانگیر می باشند ( لد[11] و دینلا[12]، 2009). کارچر، هولکومب و زامبرانو (2008 ) در این زمینه تعریفی دیگری را بیان کرده اند که احساس تعلق به مدرسه را به عنوان اعمالی میداند که باعث سازگار شدن دانشآموز در انجام یک فعالیت یا مکان خاص می شود. این اعمال باعث افزایش احساس راحتی، خوب بودن و کاهش اضطراب دانشآموز میشود.
در رویکرد دیگر نسبت به احساس تعلق سعی شده است با حاصل و بازده های آن تعریف شود ( جمیرسون[13] ، کمپوس[14] و گریف[15]، 2003) با توجه به این رویکرد فردی دارای احساس تعلق به مدرسه می باشد که نمرات و معدل خوبی در مدرسه داشته باشد در رویکرد دیگر سعی به تعریف و اندازه گیری احساس تعلق به عنوان میزان شمول و فعالیت دانشآموز در تکالیف مدرسه و فعالیت در امور فوق برنامه شده است( نلی[16] وفیکی[17]،2004 ). به طور کلی میتوان به این نکته اشاره کنیم که عنصر مشترک همه تعاریف ارتباط ، احساس امنیت و استقلال است.
درباره عوامل تاثیر گذارنده بر روی احساس تعلق به مدرسه عوامل متعددی ذکر شده است که در اینجا به برخی از آنها اشاره میشود.
تحقیقات سینلهاف[18](2009) مک نلی(2002) موریسون[19](2008) آلن[20]، رابینز وكاسیلاس(2008) و نشان دهنده این مطلب است که عواملی از قبیل 1- تنوع نژادی و قومیتی 2- قوانین سخت گیرانه درمدارس 3- افزایش جمعیت مدارس و کلاسها 4- سو مدیریت در کلاسها 5- افزایش فعالیت های فوق برنامه دارای ارتباط با افزایش یا کاهش احساس تعلق به مدرسه میباشد.کارچر، هولکومب و زامبرانو(2008) عوامل گسترش دهنده احساس تعلق به مدرسه را شامل سه عامل میدانند 1- پذیرش به وسیله دیگران 2- حمایت بین فردی 3- احساس تعلق تجربه شده. استرمان به نقل از بتی[21]و بریو[22] (2005 ) میگویند با اینکه در گذشته وظایف فوق برنامه یکی از بهترین راههای افزایش احساس تعلق به مدرسه بوده است ولی هم اکنون به این نتیجه رسیدهایم که افزایش ارتباط میان معلم و همسالان از جمله مهمترین عوامل تاثیر روی احساس تعلق به مدرسه میباشد. یک مدل که برای احساس تعلق مطرح گشته است مدل درونی کار می باشد. بر اساس این مدل ارتباطات و نحوه ارتباطات کودک با اولین پرستار بچه(والدین) شکل میگیرد. این تعامل تصاویری را از خود و دیگران و محیط اطراف فراهم میآورد که تجربیات فرد و نحوه تعبیر و تفسیر آنرا تحت تاثیر قرار میدهد و در طول حیات تبدیل به مدل پیچیده تر و با ثبات تر میگردد و پایه و اساس روابط با دیگران را فراهم میآورد.( شوچت و اسمایث، 2009).
جامعترین مدل در جهت عوامل موثر بر احساس تعلق به مدرسه از طرف رو، استوارت و پاترسون ( 2007 ) ارایه شده است. بر اساس این مدل افزایش سلامت در مدارس باعث افزایش احساس تعلق در مدارس بوسیله دو راهبرد زیر میگردد:
1-فرایندی که باعث افزایش مشارکت تمامی افراد و ایجاد یک اجتماع میشود. هم چنین فعالیت در جامعه و مشارکت برابر و دمکراتیک میان اعضای جامعه.
2-ساختار سیاستهای مدارس، ترتیبات سازمانی مدارس، محیط فیزیکی، رویکردهای یاددهی و یادگیری و بطور کلی کلیه اموری که منعکس کننده ارزش مشارکت، دموکراسی و دخالت در جریان آموزش میباشد.
در کنار دیدگاههای مطرح شده در زمینه احساس تعلق به مدرسه، میتوان به تئوریهای کلانتر روانشناسی در زمینه احساس تعلق نیز بهره جست. بهطور مثال در تئوری آدلر[23] (1964) از مفاهیمی همچون علاقه اجتماعی و سبک زندگی یاده شده است. در دیدگاه مازلو[24] (1979) از منظر نیازهای فردی که شامل نیازهای فیزیولوژیکی، امنیت، محبت و تعلق، احترام و خودشکوفایی مطرح شده است. در نظریه واقعیت درمانی گلاسر[25] (2008)از نیازهای اساسی انسان که شامل بقاء، محبت و تعلق، آزادی، قدرت و تفریح نام برده شده است. همانگونه که ملاحظه میشود در نظریههای یاد شده همواره از نیاز اساسی انسان به تعلق و محبت بین فردی به عنوان نشانهای از سلامت روان در نظر گرفته شده است.
از دیدگاه جامعه شناسی بنا به اعتقاد دوركیم وقتی حس تعلق به جامعه در افراد وجود داشته باشد، یك حس همانندی و قرابت به وجود خواهد آمد و پیوندهای عاطفی و دل مشغولیها و منافع مشترك افراد را به هم پیوند میدهد كه نتیجه آن افزایش و تشدید تماسهای آنان و گسترش ارتباطات در سطح جامعه است و این مهمترین ابزار برای یك مدیریت خوب بویژه در كشورهای جهان سوم است( کامر،1989)
از آنجاییکه اضطراب به منزلهی بخشی از زندگانی هر انسان در همه افراد در حدی اعتدالآمیز وجود دارد در این مرحله به عنوان پاسخی
سازش یافته تلقی میشود. به گونهای كه میتوان گفت: «اگر اضطراب نبود همه ما پشت میزهایمان به خواب میرفتیم.» عصر حاضر را عصر اضطراب مینامند زیرا كه در چنین عصری مظاهر اضطراب بسیار فراوان و گستردهاند. اضطراب در دختران بیشتر از پسران مشاهده میشود زیرا كه دختران لطیفتر و روحی حساستر دارند و زودتر دچار ترس و دلهره میشوند و در نتیجه آن، اضطراب بیش از اندازه در دختران یافت میشود (كامر[26]، 1995).
بعضی از روانشناسان وجود پدیدهای به نام اضطراب را در نوجوانی متاثر از اثرات وجودی خاص این دوره می دانند و این دوره را دوره فشار و طوفان مینامند. بعضی دیگر اضطراب را اثرات فرهنگ و محیطی خاص میدانند، و معتقدنند كه اضطراب در نوجوانی متاثر از تربیت آموزشی در فرهنگهای مختلف میباشد. در این عصر بدلیل مشغلههای مختلف میباشد. در این عصر بدلیل مشغلههای ذهنی كه وجود دارد، مردم همگی همیشه در حال استرس و تنش به سر میبرند و همچنین استرس شاید عمومی ترین مساله زندگی روزمره انسان باشد، گروهی از صاحب نظران استرس را بیماری شایع قرن نامگذاری کرده اند. دوران ما ، عصر استرس و فشار عصبی است، دوره ای که در آن انسان بیش از هر زمان دیگری در معرض عوامل ایجاد استرس قرار گرفته و مسائل و مشکلات بیشماری از هر طرف او را احاطه کرده است. استرس را می توان جزء لاینفک زندگی بشر و اساس زندگی او دانست. استرس در زندگی افراد به خصوص نوجوانان و جوانان تاثیر مثبت و منفی دارد، به عبارت دیگر وجود استرس لازم و مفید است ولی میزان ان اهمیت دارد، ( دادستان، 1386 ).
نوجوانان نیز گاهی اوقات همانند بزرگسالان استرس را در زندگی روزمره خود تجربه می کنند، به همبن دلیل آموختن روشهای مقابله با استرس برای آنها سود مند است. اغلب نوجوانان هنگامی که با موقعیت خطرناک ، دشوار یا دردناک روبرو می شوند و امکاناتی برای مقابله ندارند ، استرس زیادی را تجربه می کنند( سعیدی ، 1387).
پژوهشها در زمینه احساس تعلق به مدرسه و عوامل مربوط به آن دارای نتایج متفاوتی بوده است. برای مثال گیوپتا(1982)تاثیرات اضطراب را در مدرسه مورد بررسی قرار داد وی دریافت که اضطراب هیچ تاثیر معنی داری بر تعلق نوجوان به مدرسه ندارد.
مطالعهای در آمریکا نشانههای اضطراب را در بین نوجوانان بررسی کردند. شایعترین علائم اضطرابی در نوجوان، نگران و حساسیت بالا و خلق منفی و انتقاد بوده که ناشی از نگرش دیگران میباشد. در آمریکا احساس خوب بودن درباره خود، رضایت روانی در مورد اهداف، احساسات قابل قبولی هستند. نگرش دیگران موجب بیشترین اضطراب نشده و با علائمی جسمی از جمله سردرد، اختلال معدهای و شکایات عصبی خودر ا نشان میدهد (جان کنت[27]، 2003)
در جمع بندی از پژوهشهای متعدد انجام شده در زمینه احساس تعلق به مدرسه میتوان گفت که در چارچوب مفاهیمی چون تعلق، عضویت، رضایت، تعهد، التزام و ارتباط به عنوان پیش بینی کننده دستاوردهای آموزشی، روانشناختی، رفتاری و اجتماعی دانشآموزان به شمار میآورند (رسنیک[28] و همکاران، 1997 با روزر[29]، الکس[30] و استروبل[31]، 1998)
لذا هدف پژوهش حاضر پاسخ به این سوال است که آیا بین استرس و اضطراب با احساس تعلق به مدرسه نوجوانان (پسر و دختر ) شهر بندرعباس وجود دارد و اینکه سهم هرکدام از این متغیرها چه میزان می باشد؟
[1] Kramer
[2]- karcher
[3]- holcomb
[4]- zambrano
[5]- Rowe
[6]- Stewart
[7]- Patterson
[8]- Mcneely
[9]- Shochet
[10]- smyth
[11]- Ladd
[12]- Dinella
[13]- Jimerson
[14]- Campos
[15]- Greif
[16]- Neely
[17]- Faici
[18]- Saelhof
[19]- Morrison
[20]- Allen; Robbins& Casillas
[21]- Beaty
[22]- brew
[23] – Adler
[24] – Maslow
[25] – Glasser
[26] Cumer
[27] – Jann Conde
[28] – Resnik
[29] – Roeser
[30] – Eccles
[31] – Stroblel