بر اساس آزمایش های آینثورث (1987، لوی، بلات و شاور، 1998) روابط والد- فرزند در سه گروه ایمن [10] اجتنابی[11] و اضطرابی دوسوگرا[12] طبقه بندی شد. فرزندانی كه در گروه ایمن دسته بندی شدند، بعد از پریشان شدن به سرعت برای رسیدن به آرامش پیش مادر برگشتند، سریعتر به آرامش رسیدند، سریعتر و كاملتر فعالیت های خود را از سرگرفتند. فرزندانی كه در گروه دو سوگرای اضطرابی دسته بندی شدند، واكنشهای آمیختهای به حضور مادر داشتند، از حضور مادر به آرامش نرسیدند و فعالیتهای خود را از سرنگرفتند. در نهایت گروه با دلبستگی اجتنابی مادر خود را نادیده گرفتند، به انزوا و گوشه گیری پرداختند و شروع به انجام فعالیتهایی برای دور شدن از پریشانی كردند (رولز و سیمپسون[13]، 2004).
بلسكی و كاسیدی (1994، به نقل از لوی و بلت و شاور، 1998) نشان دادند كه گروههای سه گانه بدست آمده در محیط آزمایشگاهی توسط آینثورث (1978) در محیط طبیعی هم وجود دارند. هینن، ساندرمن و اسپرانگر[14] (2009) از این ایده حمایت كردند كه روابط و تجربیات اولیه به شكل دلبستگی بر تجربیات زندگی بعدی تاثیر میگذارد. آنها دریافتند كه خاطرات دوران كودكی 90 درصد از زنان، با سبك دلبستگی آنها در بزرگسالی همبستگی دارد كه میتواند رضایت از زندگی كلی را پیشبینی كند. این محققان دریافتند كه افرادی كه سبكهای دلبستگی ناایمن داشتند، میزان بالایی از طرد توسط والدین، میزان پایینی از حمایت خانوادگی و میزان پایینی از هماهنگی و گرمی در كانون خانواده را گزارش دادند در حالی كه افراد با سبك دلبستگی ایمن میزان پایینی از عدم رضایت از خود، روابط و زندگی را گزارش دادند. سبكهای دلبستگی نه تنها با رضایت كلی از زندگی، بلكه با افسردگی و اضطراب هم ارتباط دارند. فروید اولین کسی بود که اظهار داشت پیوند عاطفی فرزند با مادر مبنای تمامی روابط بعدی است (برک[15]، 1386).
به دنبال خط پژوهشی بالبی، آینثورث [16]، واتر و وال[17] (1987) سه سبک دلبستگی را توصیف نمودند: ایمن، اضطرابی / دوسوگرا و اضطرابی / اجتنابی. نقش این سبک های دلبستگی در روابط بزرگسالان را هازان و شیور[18] (1987) مورد پژوهش قرار دادند. دلبستگی نقش بسزایی در کمک به فرزندان در برخورد با چالش های اجتماعی و سازگاری اجتماعی دارد. به طوری که الگوهای دلبستگی ناسالم در طی دوران کودکی مشکل رفتاری و اعمال بزه و ناسازگاری های اجتماعی را در نوجوانی ایجاد می کند. (شالیزا [19]، 2001 ؛ لیبل[20]، 2007؛ کاسدی و شیور[21]، 2007).
سازگاری یک مفهوم عام است و به همه راهبردهایی که فرد برای اداره کردن موقعیت های استرس زای زندگی و اجتماعی اعم از تهدیدهای واقعی یا غیر واقعی به کار می برد، گفته می شود (سادوک و سادوک[22]، 2003 به نقل از افتخار و همکاران، 1389). به عبارتی سازگاری، مجموعه كنشها و رفتارهایی است كه فرد در موقعیتها و شرایط جدید به منظور ارائه پاسخهای مناسب به محركهای موجود از خود بروز میدهد (آقامحمدیان شعرباف، 1373). در دیدگاه راجرز، شخصیت ناسازگار، همان فردی است كه مورد تهدید درونی واقع شده است و برعكس افراد سازگار، شخصیتهایی به نظر میرسند كه در وجودشان هیچ نشانی از احساس تهدید نمی توان یافت (آقا محمدیان شعرباف، 1373). از آنجا كه سازگاری میتواند واجد طیف گستردهای باشد و ابعادی مانند اجتماع، خانواده، عواطف، شغل، بهداشت و ازدواج را شامل شود، برخی از صاحبنظران، سازگاری اجتماعی را رأس سایر ابعاد تلقی میكنند. ابعاد مسئله سازگاری ممكن است در هر دوره از زمان و در هر مرحله از تحولات اجتماعی تغییر كند؛ اما جامعهای نیست كه با مسئله ناسازگاری افراد خود مواجه نباشد. عوامل
اجتماعی مهمی در بروز سازگاری نقش دارند كه یكی از این عوامل، پاسخدهی والد به نیازهای فرزندان در دوران كودكی و نوجوانی است و به تشكیل سبكهای دلبستگی در فرزند منجر می شود (بالبی، 1980).
خانواده و سازگاری اجتماعیِ بنیاد یك خانواده با پدر و مادر ریخته می شود. پیش از این كه خانواده گسترش یابد، این دو كوشش می كنند كه هم خود را بهتر درك كنند و هم طرف مقابل را، هم چنین سعی میكنند تا حد ممكن بفهمند گره مشكلات در كجاست تا حلشان كنند. فرزندان به دعواهای پدر و مادر و خشونتهای لفظی، حتی به رنجشهای پنهان و گلههای ابراز نشده حساس هستند. بنابراین به خاطر فرزندان بایستی خانوادهها در جهت توافق و سازگاری بیشتر تلاش نمایند و اگر اختلافی هست باید در غیاب آنان مطرح و حل شود. مهم این است كه مشكلات با راه حل های منطقی حل گردد و در این جا، كلید حل مسئله، فهمیدن یكدیگر می باشد كه به كودكان بردباری و سازگاری می آموزد و ناهمواری ها، شخصیت آنها را برای سازگاری با اجتماع آماده می سازد. كودكانی كه در خانواده، سازگاری با دیگران را می آموزند، بهتر میتوانند با محیط بیرون و شخصیت های گوناگون آن، خود را تطبیق دهند. این كه فكر كنیم كودك در آینده می تواند اشخاص شبیه به خود را بیابد و با آن ها معاشرت كند، حرف بیهوده ای است چرا كه همیشه این اتفاق نمیافتد. زیرا او مجبور است در نخستین تماس بیرون از خانه، با شخصیت های متفاوت با خویش تماس داشته باشد (گلشن مهر، 1391).
محیط رشد اجتماعی و روانی خانواده و نحوه عملکرد[23] خانواده، نخستین نهاد زندگی اجتماعی به شمار میرود. در خانواده و با عملکرد خانواده است كه فرزندان با شكل گیری شخصیت اش، شناختن دیگران را فرا میگیرد و سازگاری اجتماعی را پیشه می کند. اگر این الگو از نظر روانی، سالم نباشد یعنی به طور مثال سلطه جو و زور مدار یا بر عكس جبون و متملق یا بی صداقت و. . . باشد فرزندان همان را درست می پندارد و سرمشق قرار می دهد. تاثیر الگوهای رفتاری نامناسب، موجبات فراهم آمدن بیماری شخصیت و ناسازگاری اجتماعی در فرزندان خواهد شد كه در آینده در مواجهه با جامعه نمایان خواهد شد و دامنه ی آن بستگی به میزان بیماری شخصیت فرد از ناسازگاری های معمول اجتماعی تا اقدام به كارهای غیر اجتماعی و ضد اجتماعی گسترش دارد (گلشن مهر، 1391).
حال با توجه به این که عملکرد خانواده و سبک های دلبستگی می توانند تأثیرات زیادی بر روی افراد و همچنین دانش آموزان بگذارند و از طرفی دیگر سازگاری اجتماعی دانش آموزان دختر و پسر مقطع متوسطه به دلیل رسیدن به سن بلوغ متأثر از عوامل زیادی می باشد، در این پژوهش قصد بر این است که به این سؤال پاسخ داده شود که آیا بین عملکرد خانواده و سبک های دلبستگی با سازگاری اجتماعی دانش آموزان دختر و پسر مقطع دبیرستان رابطه وجود دارد؟
[1] Bowlby
[2] Cutler et al
[3]Attachment
[4]Sroufe ,Egeland,Carlson & Collins
[5]Bowlby
[6]Goodwin
[7]Fraley
[8] Main,Kaplan & Cassidy
[9]Noftel & Shaver
[10]Secure
[11]Avoidant
[12]anxious-ambivalent
[13]Rholes, & Simpson
[14]Hinnen, Sanderman, & Spranger
[15] Bark
[16] Ainsworth
[17] Water & Wall
[18]Hazan & SHaevar
[19]Shuliza
[20] Liebel
[21]Cassidy ,shaver
[22]Sadock
[23]family functioning
فرم در حال بارگذاری ...