وبلاگ

توضیح وبلاگ من

مقایسه دو داستان «کیمیا خاتون» اثر سعیده قدس و «دختر مولانا» از موریل موفروی

الف- منابع تاریخی(رسالۀ سپهسالار، مثنوی ولدی و مناقب العارفین،)

 

 

ب-منابع تحقیقی (آثار موحد، ستّاری، صاحب الزمانی، ثقفی، زرین کوب، انجوی شیرازی، شیمل)

 

 

ج-زندگینامه داستانی ( «پلّه پلّه تا ملاقات خدا» از زرین کوب و «عشق، عشق، بازهم عشق….از عطّاری کرمانی)

 

 

د-آثار مولوی (مثنوی، فیه ما فیه و غزلیّات شمس)

 

 

ﻫ-مقالات شمس تبریزی

 

 

فصل ششم و هفتم  به رمان های تاریخی «دختر مولانا» و «کیمیا خاتون» و معرفی و بررسی شخصیّت ها و نوع نگاه نویسندگان و ویژگی های روایی آن ها اختصاص دارد. در این فصل تأکید اساسی بر شخصیّت ها و روابط آنها و تأثیرگذاری آن ها بر همدیگر است.

 

 

در فصل هشتم بررسی روایات داستانی معاصر از حیث عناصر داستان، مضمون و بیان تفاوت ها بین آن ها را هدف خود قرار داده ایم. سپس نکات به دست آمده از این فصل ذکر می گردد. مثلاً به نوسان روایت در «کیمیا خاتون» از حیث محور خیال و واقع و نیز برخی مباحث روانی که نویسنده از آنها بهره برده می پردازیم یا در «دختر مولانا» نشانه های هژمونی معنوی و ضعف جسمانی شمس بیان می گردد. در نهایت به نتیجه گیری و کتابنامه می پردازیم.

 

 

ارائه فرضیات:

 

 

1- همه داستان های مربوط به شمس و كیمیا خاتون مبتنی بر اطّلاعات كتاب هایی چون مناقب العارفین و رساله فریدون سپهسالار نیست.

 

 

2- روابط بین شمس و كیمیا خاتون مبتنی بر هژمونی [1] معنوی شمس بوده است.

 

 

3- نویسندگان معاصر در خصوص دو فرضیه فوق نگرش واحدی ندارند.

 

 

مواد و روش کار:

 

 

روش کار به صورت کتابخانه­ای انجام گرفته­است. بدین­گونه که منابع و مآخذ لازم تهیه شده، مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته، سپس یادداشت ­برداری و طبقه ­بندی شده و در پیش­نویس متن،  مورد استفاده قرار گرفته و پس از پیشنهادهای اصلاحیِ اساتید محترم راهنما و مشاور متن پایان­نامه به تدریج آمادۀ دفاع گردیده­ است.

 

 

فصل دوم: تعاریف

 

 

1-2- ادبیات تطبیقی:  Comparative literature

 

 

آنچه ادبیات تطبیقی به آن می پردازد تنها محدود به آثار یک قوم در دوره ای یکسان نیست، بلکه عواملی از قبیل زمان، مکان و به ویژه فرهنگ در آن نقش اساسی  را ایفا می کند. از این رو مطالعات بین فرهنگی در تطبیق جایگاه مهمّی دارد. هنر تطبیق علاوه بر یافتن تفاوت ها از خلال مقایسه ها، پی بردن به ریشه های فرهنگی یکسان یا مشابه در آثار گوناگون است.

 

 

محور ادبیات تطبیقی حوزه های مختلفی را شامل می شود. مثلاً در آن می توان دو یا چند اثر با موضوعات یکسان یا مشابه، خواه مربوط به آثار ادبی یک یا چند قوم باشد را مورد بررسی و مقایسه قرار داد.

 

 

«حوزه مهمّی از مطالعۀ ادبیات است که به بررسی و تجزیه و تحلیل ارتباط ها و شباهت های بین ادبیات زبان ها و ملّیت های مختلف می پردازد. مطالعۀ تطبیقی ادبیات، همانند مطالعۀ تطبیقی ادیان، قدمت زیادی ندارد و تا قبل از قرن نوزدهم به آن توجّهی نشده بود.» (میرصادقی،1377: 8.)

 

دانلود مقالات

 

 

 

هدف از تطبیق گاه یافتن ریشه های فرهنگی مشابه اقوام گوناگون وگاه نیز یافتن تفاوت ها در بیان یک موضوع ادبی یا ادبی- تاریخی یا هر آنچه که به نحوی با ادبیات مرتبط است، می باشد.

 

 

تعریف دیگری دربارۀ ادبیات تطبیقی وجود دارد که نکات قابل توجّهی را دربارۀ آن به ما می شناساند :

 

 

   «ادبیات تطبیقی هنر ارزشمندی است، به خاطر تحقیق در پیوند های قیاسی، قرابت، ﺗﺄثیر مقایسۀ ادبیات با قلمروهای دیگر بیان و معرفت؛ یا اینکه موضوعات و یا متون ادبی مابین آن ها، با فاصله و یا بدون فاصله نسبت به زمان و یا مکان، آن هم به شرط اینکه متعلّق به چندین زبان و یا به چندین فرهنگ باشد، و یا اینکه حتّی جزء یک سنّت باشند تا بهتر بتوان به وصف آن ها و به ارزیابی آن ها پرداخت.» (شورل، 1386: 25 .)

 

 

در این تعریف نکاتی نهفته است و آن مسألۀ مربوط به زمان، مکان و فرهنگ است که در تعریف ادبیات تطبیقی باید لحاظ شود چرا که هنر تطبیق، در متفاوت بودن مکان، زمان و زمینه های فرهنگی است که، دست آخر با مقایسه و بررسی ما را به نوعی هماهنگی و وحدت رهنمون می شود و اگر هم تفاوت هایی باشد این سه عنصر اساسی ترین عوامل از بین برندۀ قرابت و تجانس اند. هرگاه سخن از ادبیات تطبیقی است تنها مجموعه ای از متون مد نظر نیست بلکه چشم اندازی از بررسی و تحقیق دربارۀ ادبیات را باید در نظر آورد.

 

 

باتوجّه به این که موضوع این رساله بررسی و مقایسۀ روایات تاریخی با روایت های داستانی معاصر است از این رو با ادبیات تطبیقی که دو عنصر اساسی آن  فرهنگ و زمان است ارتباط می یابد. زیرا این دو عامل، منشأ تفاوت و دگرگونی ها در  هر دوره ای است.

 

 

2-1- ادبیّات داستانی: Fiction literature

 

 

عنصر اساسی تشکیل دهندۀ ادبیات داستانی تخیّل است که هنگامی که با خلّاقیّت نویسنده همگام می شود تأثیر گذاری بیشتری را در خواننده به همراه دارد. دربارۀ ادبیات داستانی تعاریف مختلفی بیان شده است. ما به نقل برخی از آن ها می پردازیم.

 

 

جمال میر صادقی در تعریف ادبیات داستانی می نویسد:

 

 

« ادبیات داستانی در معنای جامع آن به هر روایتی که خصلت ساختگی و ابداعی آن بر جنبۀ واقعی اش غلبه کند، اطلاق می شود. از این رو ظاهراً باید همۀ انواع خلّاقۀ ادبی را در بر بگیرد، امّا در عرف نقد امروز به آثار روایتی منثور، ادبیات داستانی می گویند. ادبیات داستانی بخشی از ادبیات تخیّلی است و تفاوت عمدۀ آن دو با هم در این است که ادبیات داستانی تنها شامل حال آثار داستانی منثور است.» (میرصادقی، 1385: 21.)

 

 

یعقوب آژند ادبیات داستانی را این گونه تعریف می کند:

 

 

« به طور کلی ادبیات داستانی به یک اثر تخیّلی منثور اطلاق می شود که شامل حال شعر و نمایشنامه نیست، هرچند که هرکدام از آن ها قالب و شکلی از ادبیات داستانی به حساب می آیند.

 

 

امروزه ادبیات داستانی حاوی رمان Roman، داستان کوتاه Short story، داستان بلند Long story، و ژانرهای همبستۀ دیگر می باشد.» (آژند، 1375 : 26 همچنین نک. همان، 1368: 267-68.)

 

 

سلیمانی معتقد است که؛ ادبیات داستانی برخاسته از قدرت بی نظیرش در انتقال احساس های درونی است.

 

 

حقایق مطرح شده در ادبیات داستانی اثر عمیق تری بر ذهن مخاطبان می گذارد؛ زیرا این حقایق را از راه احساس و بطور غیر مستقیم به خوانندگان منتقل می کند.( ر.ک. سلیمانی، 1365: 110-111.)

 

 

طاهری مبارکه هم اعتقاد دارد که ادبیات داستانی بر آثار منثوری دلالت دارد که از ماهیّت تخیّلی برخوردارند.   (ر.ک. طاهری مبارکه، 1374: 161.)

 

 

از دیگر تعاریف می توان به تعریف سیما داد اشاره کرد:

 

 

«این اصطلاح کلّاً به آن دسته از آثار روایتی منثور اطلاق می شود که جنبه خلّاقه آن ها بر واقعیّت غلبه دارد. موضوعات مورد توجّه ادبیات داستانی معمولاً تخیّلی و ساخته و پرداخته یک ذهن خلّاق است و بیان امور حقیقی یا حقایق تاریخی نمی پردازد. امّا چنانچه درونمایه یک قالب ادبی از حقایق تاریخی یا واقعیّت های تاریخی یا واقعیّت های دیگر مایه گرفته باشد، معمولاً آن را با عناوین «داستان تاریخی» یا «زندگینامه داستانی» و عبارتی نظیر اینها مشخّص می کنند.» (داد،1371: 22.)

 

 

در همۀ تعاریفی که دربارۀ ادبیات داستانی لحاظ شده جنبۀ منثور بودن، خیال و خلاقیّت مطرح است و میزان تأثبر گذاری هر اثر در گرو  به کارگیری هنرمندانه این عوامل است.

فهرست موضوعی اشخاص در شاهنامه فردوسی از هفت خان اسفندیار تا پایان پادشاهی قباد

– یافتن عبارتی که در عین کوتاهی بتواند بیانگر حادثه‏ای باشد که محدودۀ روایت آن در شاهنامه چندین بیت و گاه چندین صفحه را به خود اختصاص داده بود.

 

 

–  فاصله افتادن میان مطالب مربوط به زندگی و اقدامات یک شخص یا وجود دو یا سه موضوع در یک بیت که تفکیک و عنوان‏گذاری آن را مشکل می­ساخت.

 

 

– جمع ‏آوری مطالب مربوط به پادشاهانی که قبل از رسیدن به تاج و تخت و در زمان حکومت پدران خود اقداماتی را انجام داده­بودند که شرح آن در ضمن همان پادشاه اصلی آمده بود. برای مثال: هفت خان اسفندیار اگرچه باید ذیل عنوان اسفندیار جای بگیرد؛ اما ابیات مربوط به آن در ذیل پادشاهی پدرش گشتاسپ آمده است.

 

 

پیش از انجام دادن این پژوهش چشم‏اندازی که در برابر ما بود چنین اجزاء و محتوایی داشت:

 

 

پرسش های اصلی تحقیق:

 

 

– ساختار زندگی شخصیّت­های شاهنامه­ فردوسی چگونه است؟

 

 

– نقش این پایان نامه در معرفی شخصیّت­­های گمنام شاهنامه چیست؟

 

 

– نقش این پایان نامه در معرفی شخصیت­های مطرح شاهنامه چیست؟

 

 

فرضیه ها:

 

 

– ساختار حوادث زندگانی شخصیّت­های شاهنامه شبیه به یکدیگر نیست و هرکدام ویژگی­های خود را دارند.

 

 

– نقش پر رنگ برخی از شخصیّت­ها در شاهنامۀ فردوسی مانع از نمایان شدن دیگر شخصیّت­ها­ شده است و انجام یافتن  این پایان نامه به برجسته نمایی این اشخاص کمک شایانی خواهد نمود.

 

 

–  بررسی های شاهنامه پژوهان غالباً برشخصیت هایی خاص و نیز حوادثی خاص از زندگانی آنان تکیه داشته است . این پژوهش می تواند

دانلود مقالات

 حوادثی از زندگانی شخصیت های مطرح شاهنامه را که کمتر مورد توجه قرار گرفته است، در معرض دید پژوهندگان قراردهد.

 

 

اهداف تحقیق:

 

 

– توجه به حوادث مغفول مانده از زندگانی شخصیت‏های شاهنامه

 

 

– ارائۀ تمامی حوادث زندگی شخصیت­های­ شاهنامه

 

 

– معرفی بعضی شخصیت های مغفول مانده در شاهنامه.

 

 

– تسهیل امر دست یابی به حوادث زندگانی شخصیت های شاهنامه

 

 

پیشینه تحقیق:

 

 

تا کنون پژوهش­های بسیاری در مورد اشخاص و ویژگی­های شخصیّتی قهرمانان شاهنامه انجام شده است که عمدتا به چند چهرۀ مشهور پرداخته اند یا فقط به معرفی  نام و نژاد آنها بسنده کرده اند؛ برای نمونه کتاب­های «فرهنگ نام­های شاهنامه»و«حماسه آفرینان شاهنامه»و….امّا این پژوهش در میان پایان نامه ‏های دفاع شده در سطح کشور و یا کتاب­ها و فرهنگ­های نوشته شده دربارۀ شاهنامۀ فردوسی هیچ سابقه ای ندارد.

 

 

روش تحقیق:

 

 

در اجرای این پژوهش از روش کتابخانه­ای استفاده شده است؛ به این ترتیب که تمامی ابیات به طور دقیق مورد مطالعه قرار گرفته ­اند. پس از استخراج عناوین اشخاص (اصلی و فرعی) و معرفی کوتاه آنها، حوادث مهم زندگی و اقدامات آنها مورد بررسی قرار گرفته و به صورت فهرست موضوعی طبقه­ بندی شدند.

 

 

باری نگارنده با تمام کاستی­ها و نارسایی ­هایی که در این پژوهش وجود دارد، امیدوار است این کار برای دانش پژوهان ادب دوست به ویژه پژوهندگان شاهنامۀ فردوسی سودمند افتد.

كتاب شناسی دستور زبان فارسی دوره معاصر

اما با پیدایش علم قواعد زبان فارسی و جایگزینی واژة دستور به جای قواعد یا صرف و نحو، معانی اختصاصی و تازه‌ای برای این واژه ارایه شد كه نمونه‌هایی از آن آورده می‌شود:

 

 

1ـ «دستور زبان فارسی از قاعده‌هایی كه برگرفته از زبان است و درست گفتن و درست نوشتن را در بیان فكر و مطلب به ما می‌آموزد؛ فراهم آمده است.»

 

 

2ـ «قواعدی كه به یاری آنها شناخت اجزای سخن و عوامل تشكیل‌دهندة گفتار انجام می‌گیرد؛ دستور زبان نامیده می‌شود.»

 

 

3ـ «دستور، قوانینی است كه مطابق آن شخص می‌تواند در زبانی، درست و بی‌خطا، سخن بگوید و بنویسد.»

 

 

4ـ «دستور زبان، دانشی است كه ساختمان زبان را بیان می‌كند. وسیله‌ای است برای رسانیدن یا ثبت مقصود انسان كه در صورت بیان كردن، به آن سخن یا گفتار یا كلام گویند.»

 

 

2ـ نگاهی گذرا به تاریخچه دستورنویسی در جهان:

 

 

الف ـ دستورنویسی در غرب:

 

 

دستور زبان «گرامر» به یونانی «گراماتیكه = grammatiké» و به لاتینی «گراماتیكا= grammatica» گفته می‌شود. «گرامه» در یونانی به معنای «حروف الفبا» است واز این رهگذر اشاره‌ای است به نوشتن.

 

 

نخستین كسی كه دستور زبان را نگاشت، فردی از هند به نام «پانی نی» است كه به قول «ماكس میولرو موریس لروی» و «جان هیور» و «جان لیونزد» در قرن چهارم پیش از میلاد و به گفته «گلد زیهر»، دانشمند آلمانی، در قرن هشتم و به تأیید «بلوم فیلد»، دانشمند آمریكایی، در حوالی 350ـ250 قبل از میلاد و به قول «جان كرول» آمریكایی، در قرن سوم قبل از میلاد می‌زیسته است. وی دستور زبان سنسكریت را نگاشته است.

 

 

اما در یونان باستان نخستین كسی كه به تقسیم جنس به انواع سه‌گانه مذكر، مؤنث و مخنث پرداخته است، فیلسوف معروفِ سوفسطایی به نام «پروتاگوراس = Protagoras» است كه در قرن

 

 

 پنجم می‌زیسته است. پس از وی، «افلاطون» (427 ق.م ـ 347 ق.م) در كتاب خود به نام «كرتیلوس» مسأله قراردادی یا طبیعی بودن منشاء زبان را، كه بعدها دو مكتب فكری طبیعی‌گرایان و قراردادی‌گرایان را در دانش زبان شناسی جدید بوجود آورد، مطرح كرد و در كتاب دیگر خود به نام «سوفست»، برای اولین بار، «فعل = rhema» و «اسم onoma» را تعریف نمود و میان آن دو تمایز قایل شد.

 

 

بعدها «ارسطو»، برجسته‌ترین شاگرد افلاطون، مقولة «حرف syndesmol» را به مقوله بالا افزود

 

 

 و در رساله‌ای با نام «اندر عبارت = on Interpretation» مخالفت خود را  با   طبیعی  بودن زبان،  بیان

 

 

كرد. و درپی او «رواقیون» چهارحالت «فاعلی= nominative»، «مفعولی = accusative»، «اضافی =

 

 

 genitive» و «مفعول‌الیهی= dative» را مطرح كردند. ولی تقسیم‌بندی كلام به هشت جزء، برای اولین بار به وسیله «دیونی سیوس تراكس = Dionysius Thrax» مطرح شد. این دانشمند یونانی صد سال قبل از میلاد می‌زیسته است، وی كامل‌ترین دستور زبان یونانی را نگاشته و برای نخستین بار دستور زبان را علمی مستقل بیان كرده است. تقسیم‌بندی او همچنان در دستور زبان سنتی امروز باقی مانده است و با اضافه شدن «صوت» به صورت: اسم، صفت، فعل، ضمیر، حرف تعریف، حرف اضافه، قید، حرف ربط و صوت به كار می‌رود. بعد از او «آپولونیوس دیسكولوس»، برای اولین بار به طرح نحو زبان یونانی پرداخت. وی اجزای هشت‌گانه كلامِ دیونوسیوس را با تعاریفی جدید و با استفاده از اصطلاحات فلسفی در كارش به كار برد.

 

 

از سوی دیگر، رومیان برای نوشتن دستور زبان لاتین از سبك و سیاق یونانی بهره گرفتند .   اما

 

 

در زبان لاتینِ باستان طبقه‌ای از كلمات، كه بتوان آن را هم  ‌ردیف با  طبقه حرف تعریفِ زبان   یونانی قرار داد ،  وجود نداشت و بنا به همین دلیل   ،   این طبقه   از حروف در  زبان  یونانی   حذف   شد  اما

 

 

دانشمندی به نام «رمئیوس پاله مون»، كه احتمالاً در قرن اول میلادی می‌زیسته است؛ طبقة «اصوات» را بیان كرد تا    طبقه‌بندی تراكس همچنان ثابت بماند.    تقلیدهایی این چنین  از دستور زبان یونانی، این

 

 

 پندار را پدید آورد كه دستور این زبان، یك چارچوب همگانی است كه برای سایر زبان‌ها هم به كار می‌رود به طوری كه از دستورهای نوشته شده از سوی برخی دانشمندان یونانی، مانند «ایلیوس دوناتوس= Donatus» دانشمند سده چهارم میلادی با عنوان «فن صغیر= Ars minor» و «پریسكیانوس = Priscian/ priscianus» دانشمند سده پنج و شش میلادی با عنوان «مقولات دستوری»، در تمام دوران سده‌های میانه (500 تا 1500 میلادی) برای كتاب‌های درسی استفاده شد.

 

 

در قرون وسطی كه فاصلة زمانی قرن پنجم تا قرن پانزدهم را دربر می‌گیرد؛ فلاسفه مسیحی برای تحلیل زبانی كه زبان وحی و الهامات آسمانی محسوب می‌شد؛ به اقداماتی دربارة دستور زبان دست زدند و به برخی مشخصات دستوری‌، مانند تمایز اسم و صفت، مطابقه دستوری (مطابقه برخی واژه‌های مرتبط در جمله)، كمیت دستور (مطابقه میان دو عنصر از مقوله‌های متفاوت، مثلاً فعل و اسم) و بدل در زبان لاتین دست یافتند. البته همه پژوهش‌های زبان لاتین در خدمت عقاید و الهیات مسیحی به كار می‌رفت.

 

 

اما در انگلستان، در حدود سال 1000میلادی «الفریك، پیر دیر این‌شام = Eynsham» كتاب دستور زبان و مكالمات خود را كه از نخستین كتاب‌های دستور زبان انگلیسی بود، با الگوبرداری از نظام دستوری پریسكیانوس نگاشت و بدین‌سان دستور زبان پریسكیانوس الگویی برای سایر دستورنویسان انگلیسی شد.

 

 

آمیختگی فلسفه و زبان در قرن هفدهم رخ داد و بازتاب آن، پدید آوردن دستورهای عمومی بود كه معروف‌ترین آن «دستور عمومی و عقلانی = Grammaire génerale et raisonée» است كه به دستور رویال (Port-royal) معروف است و در سال 1660 م انتشار یافت. اما آنكه بیشتر از همه فلسفه را وارد مباحث دستوری زبان كرد «Condillac»، حكیم و روانشناس فرانسوی بود. كتاب او در سال 1775 م

دانلود مقالات

 منتشر شد. او كلام و اجزاء كلام را به عنوان جلوه‌ای از فكر تحلیل كرد و خواهان تدوین دستور زبان كلی برای همه زبان‌ها بود. و این فكر او به كوشش برای زبان‌های عمومی‌، از جمله «اسپرانتو» شد. نمونه كامل دستور زبان كلی را با نام «دستور دستورها» در اوایل قرن نوزدهم    می‌بینیم كه دانشمندی به نام «Giraut Duviver» نوشته است. از دانشمندان همین دوره، می‌توان فیلسوف و ریاضیدانِ معروف، «گوتفیرد ویلهم فن لایبنیتس» را نام برد كه در قلمرو زبان شناسی ادعا كرد كه كلیه زبان‌های موجود در اروپا و آسیا از یك واحد مشتق شده‌اند. ادعاهایی از این دست سبب شد تا دیگر دانشمندان به كشف خویشاوندی زبان‌های مختلف و نیز شناخت منشاء زبان‌ها بپردازند.

 

 

در قرن بیستم دو روانشناس به نام‌های «دامورت = J. Damourette» و «پیش = E.pichon» در كتاب خود به نام «بررسی دستور زبان فرانسه» زبان را از نظر روانشناسی و روانكاوی مطالعه كردند و بر منطق قدیم حاكم بر دستور زبان، كه كلمات را در حكم ابزار منطقی می‌دانست و آنها را بر همین پایه تقسیم‌بندی می‌كرد؛ خط بطلان كشیدند و همین امر سبب شد تا تقسیم‌بندی‌های تازه‌ای برای كلمات مطرح شود.

 

 

از دانشمندان بزرگ دیگر قرن نوزدهم می‌توان فردینان دوسوسور (Ferdinan de sausure) را نام برد كه بنیان‌گذار زبان‌شناسی نوین به شمار می‌رود. وی مطالعه نظام‌مند زبان و زبان‌ها را تشخیص داد و شرایط تحقق دستاوردهای زبان شناسی قرن بیستم را فراهم كرد.

 

 

از دیگر كسانی كه انقلابی راستین (تعریف تامس كوهن = Thomas Kuhn) در زبان‌شناسی ایجاد كرد؛ نوام چامسكی «Noam, Chomsky» است كه گام آغازین مطالعات زبان شناسی خود را با نوشتن پایان‌نامه‌اش درباره دستور زبان زایشی عبری نوین، برداشت. «چامسكی زبان‌شناسی را به بخشی از دانش روان‌شناسی تبدیل می‌كند و در مقابل همه آن تلقی‌هایی كه زبان را بر حسب نحوه كاربرد آن تحلیل می‌‍‌كند؛ می‌ایستد. چامسكی تمایز قاطعی قایل است میان «دانستن یك زبان» و «كنش زبانی».»

 

 

 

    1. 1. محمدقاسم بن حاجی محمد سروری [سروری كاشانی]، مجمع الفرس، به كوشش محمد دبیرسیاقی (تهران: علی‌اكبر علمی، 1340)، ج2، ص 519.

 

 

    1. 2. محمدحسین بن خلف برهان [برهان تبریزی]، برهان قاطع، به اهتمام محمد معین (تهران: ابن سینا، 1342)، ج2،ص862.

 

 

    1. 3. علی‌اكبر نفیسی [ناظم الاطباء]، فرهنگ نفیسی (تهران: كتابفروشی خیام، 1355)، ج 2، ص 1506.

 

 

    1. 4. الله داد فیضی سرهندی، مدار الافاضل، به اهتمام محمد باقر (لاهور: دانشگاه پنجاب، 1335)، ص 234.

 

 

    1. 5. جمال‌الدین حسین بن فخرالدین حسین اینجو شیرازی، فرهنگ جهانگیری، ویراسته رحیم عفیفی، سلسله انتشارات دانشگاه مشهد، شماره 27 (مشهد: دانشگاه مشهد، 1351)، ج1، ص 1301.

 

 

    1. 6. محمد پادشاه [شاذ]، فرهنگ آنندراج (تهران: كتابفروشی خیام، 1336)، ج 3، ص 1879.

 

 

    1. 1. خلیل خطیب رهبر، دستور زبان فارسی برای پژوهش دانشجویان و ادب دوستان در آثار شاعران و نویسندگان بزرگ ایران (تهران: مهتاب، 1381)، ص 9؛ جهانبخش نوروزی، دستور زبان روان و ساخت زبان فارسی امروزی (شیراز: راهگشا، 1373)، ص 13؛ عبدالعظیم خان قریب و دیگران، دستور زبان فارسی، زیرنظر سیروس شمیسا (تهران: فردوس، 1373)، ص 22؛ عبدالرحیم‌ همایون‌فرخ، دستور جامع زبان فارسی، به كوشش ركن‌الدین همایون‌فرخ (تهران: علی‌اكبر علمی، [بی‌تا])، ص 33.

 

 

    1. 2. نادر وزین‌پور، دستور زبان فارسی آموزشی (تهران: معین، 1369)، ص 13.

 

 

    1. 3. نجف علی میرزایی، فرهنگ اصطلاحات دستور زبان فارسی (تهران: مدین، 1372)، ص 107.

 

 

    1. 4. بهمن محتشمی، دستور كامل زبان فارسی (تهران: اشراقی، 1370)، ص 14.

 

 

    1. 5. عبدالرسول خیام‌پور، دستور زبان فارسی (تهران: كتابفروشی تهران، 1372)، ص 11.

 

 

 

6.دومینینگ مینگنو، الفبای زبان شناسی، ترجمه محمدتقی غیاثی (تهران: جامی، 1378)، ص 28.

 

 

 

    1. 7. محمدرحیم الهام، “تاریخ روش‌های دستورنویسی زبان دری”، ادب، س 21، ش 5ـ6 (حوت 1352)، ص 138-139.

 

 

 

1.محمدرحیم الهام، “تاریخ روش‌های دستورنویسی در زبان دری (2): دستورنویسی در قرون وسطی”، ادب، س 22، ش1 (1353)، ص 11.

 

 

 

    1. 2. همان ، ص 3ـ4.

 

 

 

3.كوروش صفوی، درآمدی بر زبان‌شناسی (تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360)، ص 17.

 

 

4.محمدرضا باطنی، نگاهی تازه به دستور زبان (تهران: آگاه، 1375)، ص 17-18.

 

 

5.دیونوس تراكس، فن دستور، ترجمه كوروش صفوی (تهران: هرمس، 1377)، ص 9.

 

 

 

    1. 6. همان، ص 11.

 

 

 

1.جین اچیسون، زبان شناسی همگانی، ترجمه حسین وثوقی. [ویرایش 2] (تهران: علوی، 1370)، ص 41-42.

 

 

 

    1. 2. مهدی مشكوة‌الدینی، سیر زبان شناسی (مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد، 1373)، ص 27-28؛ نیز: كوروش صفوی، درآمدی بر زبان شناسی، ص 20-21.

 

 

 

3.مهدی مشكوةالدینی، سیر زبان شناسی، ص 29.

 

 

4.دیونوس  تراكس، فن دستور، ص 16.

 

 

5.جلیل ساغروانیان، فرهنگ اصطلاحات زبان شناسی موضوعی- توصیفی (مشهد: نشر نما، 1369)، ص 186.

 

 

1.خسرو فرشیدورد، “رابطه دستور زبان با منطق و روانشناسی”، كاوش، ش 6 (مهر 1341)، ص 31.

 

 

2.كوروش صفوی، درآمدی بر زبان شناسی، ص 25.

 

 

3.خسرو فرشیدورد، “رابطه دستور زبان با منطق و روانشناسی”، ص 30-31.

 

 

4.جاناتان كالر، فردینال دوسوسور،ترجمه كوروش صفوی (تهران: هرمس، 1379)، ص 6.

 

 

5. بهروز عزب‌دفتری، مؤلف و مترجم، دربارة نوآم چامسكی، تهران: فرهنگ معاصر، 1372، ص 121.

مقایسه­ تطبیقی جایگاه زن در اشعار ژاله قائم مقامی با ژاله اصفهانی

  «از دیرباز طبعاً پیش از قرن دهم هجری تاریخ ادبیات فارسی از چهره­های زنان شاعر بی­نصیب نبوده است، امّا به هر دلیل در تذکره­ها تا به رابعه بنت کعب برسیم نشانی از شعر این زنان دیده نمی­شود، از این­رو رابعه را نخستین شاعر زن بعد ازاسلام و معاصر آل­سامان و رودکی دانسته­اند»(باباچاهی،1386: 18)

 

 

 حال اگر به اشعار شاعران از دیرباز تا حال بنگریم می­بینم که زنان در اشعار گذشته جایگاهی نداشتند بسیاری از شاعران بزرگ گذشته، گذشته از اشعار عاشقانه و بعضی اشعار حماسی که تا حدودی در آن اشعار ستایش زن را می­بینیم اشعار دیگر مثل اشعار ناصرخسرو، سعدی، نظامی و…به زن به عنوان موجودی مکار و جادوگر و ناقص­العقل و این­که نباید در امور با زن مشورت کرد و… نگاه شده است.

 

 

 «در شعر کلاسیک و آثار گذشتگان از زن تصاویر گوناگونی ارایه شده است، از جمله منظومه­های عاشقانه همچون: خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، ویس و رامین و… که زن در آن محور اصلی کلام و روح عاطفی و غنایی شعر بوده است و یا در آثاری چون شاهنامه فردوسی (فرنگیس، منیژه و…) و گرشاسب­نامه اسدی طوسی و دیگر آثار غیر غنایی که زن بیشتر جنبه تکمیلی، تزیینی، چاشنی کلام را داشته است، جدای از این تفاوت­های ظاهری، آنچه که در تمام موارد فوق مشابه است این حقیقت   می­باشد که تصویر ارایه شده از زن در اکثر قریب به اتفّاق، توسط مردان تعریف می­شده که بیشترجنبه تجریدی و ذهنی داشته است و از حیث در نظر نگرفتن حقیقت وجودی آنان به عنوان انسانی مستقل، موجودیت یافته و البته متفاوت با اندک تمایزی همه مشابه بودند.(بهبهان،1389 : 19)

 

 

عدم حضور زنان در اجتماع و محدود شدن آنها به آنها اجازه نمی­داد، که با شجاعت شعر بسرایند و اگر در این میان شعری گفته می­شد، مردانه بود. با انقلاب مشروطه تحولاتی در زندگی زنان به وجود آمد و به نوعی به بیداری و آگاهی نسبی رسیدند، زن خود را پیدا کرد و لیاقت خود را فراتر از چهاردیواری خانه ­دید و خود را به عنوان جزئی از جامعه به ثبت رساند.

 

 

«شعر زن در ایران، از سده چهارم تا آغاز مشروطه، شعری به شدّت منفعل، محدود، مقلّد و سطحی­نگر است. با بررسی شعر زن از آغاز تا پیش از مشروطه با رجوع به تذکره­ها، به نام شمار زیادی از شاعران زن برمی­خوریم که سوای شعرهایی با بن­مایه­ی تغزلی، آثاری ارزشمند و یا دست کم آثاری که از نوعی ویژگی و هویت ممتایز بهره­مند باشند، از ایشان باقی نمانده است. ازجمله این شاعران می­توان به عایشه سمرقندی (قرن ششم)، مطربه کاشغری، نهالی­شیرازی (قرن نهم)، بی­بی پرتوی، عصمتی سمرقندی، دلشاد (همسر فتحعلی شاه)، قمر السلطنه (دخترفتحعلی شاه)، خاور خانم (عروس فتحعلی شاه)،قمر قاجار (همسر ظل السلطان)، مریم خانم فراهانی (دختر میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی) و… اشاره کرد به موازات حضور اجتماعی زن در عرصه­های فرهنگی از قبیل تأسیس مکتب­خانه­ها، جراید، تصدّی پست­هایی نظیرسردبیری مطبوعه­ها و… زنان شاعر(عمدتاً از نخستین گروه زنان تحصیل کرده ایرانی) پابه عرصه گذاردند که از شعر پستوخانه­ای رهیدند و ابعاد تازه­ای از اندیشۀ اجتماعی و دغدغه­های تاریخی را در شعرشان بازتاب دادند. در این دوره،آثار شاعرانی نظیر رباب اصفهانی، مهرتاج رخشان، نیمتاج سلماسی، فخر­عادل خلعتبری، شمس کسمایی، ژاله قائم مقامی و… مصداق آشکار طغیان اجتماعی زن ایرانی و نگاه دوباره­ی او به خویشتن خویش است».((احمدی،1383: 17- 16)

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

می­توان گفت زنان شاعر سردمداران اعتراض بر ضد بی­عدالتی­ها و تشویق زن به سمت پیشرفت بودند.  «شعر مؤنث فارسی را بدون در نظر گرفتن سنت شعر فارسی که سنتی مذکر است نمی­توان مورد مرور و بررسی قرار داد، به­ویژه آن­که شعر مؤنث معاصر (مدرن) از منشور تحولاتی سیاسی- اجتماعی عبور   می­کند که نام نیما یوشیج بر صدر آن می­درخشد.» (باباچاهی،1386: 15)

 

 

قبل از مشروطه زن ارّج و ارزش واقعی خود را پیدا نکرده بود و برای او کاری بالاتر از خانه­داری و بچه­داری نمی­شناختند، و حتی حضور او در اجتماع را ننگ می­دانستند. «با آغازنهضت مشروطه،    جنش­های گوناگون زنان ایرانی، شکل گرفت. هر چند زنان نواندیش درشروع کار، با سختی­های گوناگون روبه­رو گشتند، امّا همین حرکت باعث شد که بعدها زنان، خود و نقش اساسی خود درخانواده و اجتماع را بشناسند و برای رهایی از قید و بندهای دروغین اقدام نمایند. این تغیر نگرش را باید مدیون زنانی دانست که در عصر مشروطیّت، جدّیت به خرج دادند و در برابر توهین و تهمت دیگران قد علم نمودند. زنان در این دوره به تکامل شخصیّت خود اندیشیدند و از خانه­ها به اجتماع قدم

پروژه دانشگاهی

 نمودند تا اجازه ندهند هر قلم به دست و هر بی­تعهدی در مورد آنان، هرگونه که خواست بنگارد».(یزدانی، 1387: 117)

 

 

با آغاز مشروطه جنبشی شگرف در زندگی و ادبیات زنان می­بینیم باباچاهی در این مورد می­گوید: «جنبش مشروطه، خیزش­های مردمی و روشنفکری را تشدید و طبقات مختلف مردم را به هم نزدیک کرد. از همین منظر هم صداهای معترض تکثیر و هم بر تکثر صداها افزوده شد. به­رغم زن­ستیزی­های پنهان و آشکار که گاه از جانب چهره­های معتبر و از سوی برخی رهبران مشروطه مشاهده می­شد، به تدریج حمایت از مظلومیت زنان ایرانی و حقوق اجتماعی او محور توجه قرارگرفت، به­ویژه آن­که در این میان زنان نیز بر شأن و جایگاه و حقوق اجتماعی- فرهنگی خود تأکید ورزیدند.» (باباچاهی،1386: 49)

 

 

انقلاب مشروطه بر فکر و شعر زنان تأثیر بسیاری گذاشت، و گامی بلند برای رسیدن به تحولاتی عمیق در این زمینه بود، «بعد از انقلاب مشروطه تا حدودی نگاه شاعران و نویسندگان نسبت به زن تغییر یافت و تحقیر زن، کما­بیش از میان رفت، هرچند شکل آرمانی آن تحقق نیافت، امّا در مقایسه با ادبیات پیشین تغییرات محسوس نمود. در این عصر تحولات عمیقی درشعر رخ داد شعر از شکل سنتی خود خارج شد و در راه تازه­ای قدم نهاد. این تغییرات تنها در وزن و قافیه رخ نداد، بلکه ازلحاظ نگرش و نگاه نیز، دگرگونی­هایی حاصل شد، در میان نوگرایی در شعر پس از مشروطه، نام بانو شمس کسمایی مشاهده می­شود. ایشان یکی از زنان فعّال در ایجاد شعر نو بود که همراه تقی رفعت و جعفر خامنه­ای در مجّله­ی تجّدد و آزادیستان با نوشتن مقالات و اشعاری از رواج چنین نظریه­ای حمایت کرد».(یزدانی، 1378: 125)

 

 

در عصر مشروطه زنان شاعر و نویسنده نقش تعین کننده­ای داشتند، «حضور بانو شمس کسمایی در برقراری روشی­نو در شعر، از نقش­ زنان، در عصر­مشروطه خبر می­دهد. این خود زمینه­ای شد برای زنان آینده، که خود را بیشتر در جامعه مطرح نمایند و در عرصه فرهنگی، سیاسی و اجتماعی اظهار­نظر نمایند. برخلاف سده­های گذشته که زنان شاعر و نویسنده به ندرت یافت  می­شدند، از این دوره به بعد، زنان بسیاری ظهور کردند که در سرودن و نگاشتن، مهارت زیادی از خود نشان دادند و کارکرد آنان از لحاظ ادبی اهمیّت زیادی یافت. شاعران بزرگی چون فروغ فرخزاد، پروین اعتصامی، سیمین بهبهانی، طاهره صفارزاده، رقیّه کاویانی، مهوش­ مساعد، ژیلا مساعد، فریده فرجام، نازلی امیر قاسمی از شاعران برجسته این سده به حساب می­آیند».(همان/ 126)

 

 

در زمان معاصر ادبیات زنان تا حدودی راه پیشرفت و ترقی را در پیش گرفته و از زیر بار سلطه تقلید و سطحی­نگری تا حدودی شانه خالی کرده است، «شعر زن در روزگار ما تحولات شگرفی داشته است به نحوی که از یک طرف شعر آن­ها با شعر مردان تفاوت­های زبانی و محتوایی دارد و از طرف دیگر در گستره­ی شعر شاعران زن نیز یک دستی دیده نمی­شود و هرکدام از این دسته از شاعران سبک ویژه­ای در شعر زنانه دارند، مثلاً شعر پروین (1285-1320) ادامه صدای مردانه از زبان یک شاعر زن است امّا صدای ژاله قائم­مقامی (1262- 1325) صدای زنی است که هر چند صدایش هنوز مردانه است امّا از نظر درون­مایه، بیانگر گلایه­های زنان است و صدای فروغ (1313- 1345) روشن­ترین صدای زنانه در شعر روزگار ماست، او هم از نظر زبان و هم از نظر درون­مایه کاملاً زنانگی خود را حفظ کرده است، صدای سیمین بهبهانی، صدای است که گاه از گلوی مردان بر­می­آید و گاه از گلوی شاعر، او میان سنّت­های فرهنگی شعر فارسی و نوآوری­های فروغ در رفت و آمد است». (واعظ و دیگران، 1384 : 74)

 

 

کسانی که سربلندی و پیشرفت زنان را خواستار بودند، در طول تاریخ سختی­های زیادی کشیدند تا زنان را به درجه خودباوری برسانند و زنان تحصیل کرده از جمله اوّلین زنانی بودند، که در این راه سختی زیادی متحمل شدند امّا بسیاری از زنان، ­آن­قدر در دنیای محدود خود غوطه­ور شده بودند و به آن دل­خوش کرده بودند، که طول می­کشید تا باور کنند که آنها هم عضوی از جامعه هستند و حق    تصمیم­گیری و درس خواندن را دارند.

 

 

«از قرن سیزدهم هجری به بعد نگرش تازه و متفاوتی در آثار شاعران و نویسندگان، ظهور دریافتن نوین را از زن نشان می­دهد. دورهای که اندک­اندک زنان نیز به شخصیت انسانی و مقام­الهی خویش وقوف یافته و همراه با تحولات اجتماعی پذیرفته­اند که نقش والاتر از فراهم کردن وسایل سرگرمی و راحتی مردان را در جامعه دارا هستند و به فراخور این درک، مردان نیز اندک اندک این مهم را کم و بیش پذیرفتند، هرچند بسیاری از زنان سختی­های بسیاری را در راه اثبات وجود خویش متحمل شدند تا شرایط را برای حضور زنان در عرصه­ های مختلف فراهم آورند. امّا متأسفانه شرایط غالب جامعه موجب شده عده­ای کمی راه آنان را دنبال کنند. به هر روی با آغاز مشروطیت و هم­راستا با دگرگونی­های تاریخی و عوامل بیرونی و درونی جامعه­جهانی، زنان تحصیل کرده و جوانان دانش­آموخته شرایط تحول اجتماعی و فرهنگی را فراهم کردند که البته در این دوره هجوم فرهنگ بیگانه با آداب و سنّت­های بومی، ملّی و مذهبی بسیاری را از روند رو­به رشد حقیقی باز داشته و سرگرم زرق و برق­های تمدن­ نو نمود».(بهبهانی، 1389: 20)

 

 

امروزه تا حدودی تلاش کسانی که پیشرفت زنان را در جامعه می­خواستند به ثمر نشسته است، «به هر صورت، امروزه دیگر هم­راستا با نقش زنان در جامعه از حضور پرشور و به یاد ماندنی شان در جنگ گرفته، که پابه­پای مردان از شرف و کیان ایران زمین دفاع کردند، تا امروز که در عرصه­های متفاوت اجتماعی و سیاسی و فرهنگی به عنوان ستون و محور اصلی زندگی و استحکام بنیان خانوادگی حضور دارند شعر و ادبیات معاصر نیز حضوری پررنگ­تر از آنان می­طلبد و حضوری در سایه درکی درست از جنبه­های مستقل و انسانی­شان که در تضاد و تقابل با وجود مردانه هم نیست».(بهبهانی 1389: 20)

 

 

به هر حال، شعر زن و حضور او در تاریخ ادبیات ایران، معمولاً تابع شرایط اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی و تحولات حاصل از آن بوده است. روزگاری ساختار فرهنگی و عرف اجتماعی، اجازه نمی­داد زن، هنر خود را در بین اقشار مختلف جامعه آشکار سازد، ولی پس از مشروطه، شاهد دگرگونی در عرصه مختلف اجتماعی، فرهنگی، ادبی و به تبع آن، تغییر نگرش جامعه در خصوص حضور زن در حوزه­ های مختلف اجتماعی و فرهنگی هستیم. بدیهی است حیات نوین اجتماعی، بر ذهن و اندیشه شاعران زن نیز تأثیر­گذار است و آن­ها را واداشت تا نسبت به واقعیت­های پیرامون خود توجّه نشان دهند و از مطالبات، خواسته­ها، و دغدغه ها و مسائل خود و زنان سخن بگویند.

 

 

در این پایان­نامه قصد بر آن است تا به تحلیل اشعار ژاله قائم­ مقامی و ژاله اصفهانی و به تبیین دیدگاه آن دو، در خصوص جایگاه زن بپردازیم و ببینیم مباحث مربوط به زنان، از نگاه آن­ها کدامند و از چه شگردهای هنری در توجیه آن بهره برده ­اند.