چنانچه بیان شد؛ زمینههای مطالعات فرهنگ استراتژیک به سالهای جنگ سرد یعنی دورهای که استراتژی بازدارندگی هستهای به دستورکار راهبردی دو ابرقدرت تبدیل شدهبود، باز میگردد. نظریهپردازان واقعگرای آمریکایی را باید پیشگام تولید دانش در این مورد دانست. اولین مرحلهی مطالعات فرهنگ استراتژیک در این کشور بر محور بررسی استراتژی هستهای آن در قبال اتحاد جماهیر شوروی شکلگرفت. به این معنا که محققان این حوزه براساس تئوری بازیها و تصمیمگیری عقلائی در سطح تصمیمات هستهای، گزینههای پیشروی این دولت (درچارچوب راهبرد هستهای) را تنها در محورهای زیر خلاصه میکردند: عدم استفاده مجدد از سلاح هستهای در اثر محاسبه هزینه و سود ؛ استراتژی بازداندگی ؛تسلیح و افزایش توانمندیهای دفاعی قابل کاربرد. در مقابل ، اینان مدعی بودند که استراژی شوروی از قاعدهی بازیها و محاسبه عقلائی مد نظر آمریکا پیروی نمیکند ، که همین ویژگی می تواند دنیا را در معرض خطر هستهای جدی قرار دهد. بر این اساس، می توان گفت که مطالعات استراتزیک در مقطع یاد شده از نوعی جهتگیری تقلیلگرا ومتناظر با بحثهای صرفاً هستهای و راهبردی برخوردار بود.
در اواخر دههی 1980 موج انتقاد از نظریهپردازان واقعگرا به خاطر عدم توانائی پیش بینی بروز زمینههای فروپاشی شوروی بالا گرفت . نظریه پردازان آمریکایی به ویژه طیف سازهانگار، با تأکید بر رابطه فرهنگ و امنیت، مؤلفهی فرهنگ استراتژیک را به عنوان تنها عامل توضیح دهندۀ این فروپاشی معرفی کردند.آنان اعلام نمودند علت ناتوانی رئالیستها، درتأکید افراطی بر مفروضۀ یکسان بودن دولتها (در قالب نوعی جعبهی سیاه) باید پیگیری شود. بر این مبنا، هر دولتی بنا به ارزشها، ایستارها، هویت، مذهب، فرایند تشکیل، جامعهپذیری و حتی موقعیت جغرافیایی دارای تفاوتهای بنیادینی در ارتباط با نگرشهای راهبردی است. این تفاوتها در عرصۀ تصمیم سازی در مورد انتخابهای پیش روی تصمیمگیران دارای تأثیر میباشند. ناگفته نماند که برخی نیز بر امکان استفاده از اعمال فریبکارانه در جهت دستکاری افکار عمومی تأکید داشتند که می تواند ابزار توجیهگر سیاستهای اعلانی (در قالب فرهنگ استراتژیک) تلقیگردد. در این ارتباط، به دستکاری افکار عمومی در رابطه با حوادث بندر پرل هاربر ، که به مجوز ورود آمریکا به جنگ دوم جهانی تبدیل گردید، توجه شد. دومین مرحلهی تحول در مطالعاتاستراتژیک آمریکا تحتتأثیر ترویج اندیشهی قدرت نرم و تعبیهی این مفهوم در مطالعات امنیتی این کشور در دههی 1990 پدیدار شد. از این منظر، تصمیم سازان امنیتی، فرهنگ استراتژیک را متغیری وابسته و در عین حال مستقل ارزیابی کردند. ویژگی وابستگی به تأثیرپذیری آن از عناصری چون: تاریخ، ارزشها ، ایستارها، هویت و جامعه پذیری و برداشت ذهنی از جایگاه کشور در نظام بین الملل و همچنین متغیر هایی مادی چون جغرافیا و توانمندی تسلیحاتی بازمیگشت؛ و وجه استقلال طلبی این نوع فرهنگ نیز در این باور ریشه داشت که فرهنگ استراتژیک باید از هویتی مستقل در چارچوب انتخابها و رفتارهای تصمیمگیران برخوردار باشد. به این ترتیب ، در شرایط نوظهور بعد از جنگ سرد که آمریکا با ضرورت شناسایی کانونهای جدید تهدید و زمینههای شکلگیری و تشدید آنان در مناطق مختلف جهان مواجه بود ، توجه به ویژگیهای فرهنگاستراتژیک دیگر ملتها مدنظر قرار میگرفت. بطور منطقی، از این منظر، افق جدیدی برای شناسایی ریشههای موج جدید تهدیدزایی آشکار میشد و فرصتهای لازم برای شکل دهی به ائتلاف و همکاری با بازیگرانی که فرهنگ استراتژیک مشابهی داشتند، بروز میکرد. به این ترتیب، تحول این رویکرد در تسری دادن فرهنگ استراتژیک به سایر حوزههای اقدامات خارجی دولتها ریشه داشت ، که باعث میشد در کنار اقدامات نظامی، اتحاد و ائتلافها و حتی روابط مبتنی برهمکاری و تعارض را هم در نظر آورد.
اما همزمان با احساس نیاز برای شناسائی فرهنگاستراتژیک سایر ملل برای آمریکا، مطالعه فرهنگاستراتژیک این کشور نیز در دستور کار
ملتها قرارگرفت. از نظر لانتیس آمریکا بخاطر عواملی چون تک ابرقدرتی ، توانائی تأثیرگذاری بر تمام کشورها در عرصه روابطخارجی و همچنین اقداماتنظامی متأثر از قدرت نظامیاش بخصوص بعد از 11 سپتامبر ، در محاسبات امنیتی دولتها مهره وزینی شده است. این اثربخشی باعث ضرورت درک فرهنگاستراتژیک این کشور از سوی سایرین شده است. البته لانتیس دلیل دیگری را نیز مطرح میکند. از نظر وی بر کشورهایی که خواستار به چالش کشیدن قدرت آمریکا هستند، ضرورت بررسی این فرهنگ مبرهن است. بهر ترتیب حجم زیادی از ادبیات فرهنگ استراتژیک به مقوله آمریکا میپردازد.
در بعد نظری فرهنگ استراتژیک ایالات متحده در مقایسه با سایر دولتها ،به برکت همین توجه بخوبی شاخص بندی شده است . و عناصری چون تمایل به استفاده از زور برای دستیابی به اهداف، اسطوره فناوری در نبرد، تمایل به حل سریع منازعه با انهدام غائی دشمن، جنگ اخلاقی و یا مسیحائی و در نهایت پایین بودن آستانه تحمل در این فرهنگ شناسائی شدهاست. این بررسی فرهنگی از دهه 70 میلادی با اثر راسل ویگلی با نام «راه و رسم جنگ آمریکائی» آغاز شد و تا اکنون ادامه دارد.
تمام محققان این حوزه به امکان تحول در فرهنگاستراتژیک در سایهی رخدادهای عظیم ملی اعتقاد دارند. در این ارتباط شکستها وپیروزیها میتواند امنیت مادی و روانی جامعه و شهروندان را دستخوش تغییر قرار دهد. در این زمینه واقعهی سپتامبر 2001 را باید نقطهی عطفی در بروز تحول در فرهنگاستراتژیک آمریکا دانست. که البته از نظر محققین این حوزه دور نماند. مطالعات زیادی که بعد از این تاریخ و البته در پی رفتارهای نظامی یکجانبه آمریکا بربستر مبارزه با تروریسم ، انجام شد؛ مبین همین نکته است. در این مقالات ضمن شناسائی موارد متحول شده فرهنگاستراتژیک آمریکا به پیامدهای این تحول بر سایر دولتها نیز تأکید می شود.
مطالعه فرهنگاستراتژیک آمریکا به واسطه پیچیدگیهای منحصر بفردش از دشواری خاصی برخوردار است. شاید مفیدترین الگو برای بررسی عوامل سازندهی فرهنگ مزبور را در چارچوب نظری دیوید جونز بتوان یافت. ناگفته نماند که این چارچوب نظری در پی تحول رویکردی در بعد نظری فرهنگاستراتژیک از یک سو و بعد از تحول در شاخصهای فرهنگ استراتژیک آمریکا بعد از 11 سپتامبر همچنان از سوی محققین برای بررسی آمریکا مورد استفاده قرار میگیرد. چنانچه فارل در سال 2005 و یک سال بعد مانکن از این سطح بندی تحلیلی درباره آمریکا سود جستهاند. در هر حال جونز تلاش کرده است که عوامل تشکیل دهندهی فرهنگ استراتژیک را در سه سطح شامل: سطح کلان محیطی که ویژگیهای جغرافیایی، خصوصیات قومی- فرهنگی و تاریخی، را در برمیگیرد. سطح میانی اجتماعی شامل ویژگیهای سیاسی و اقتصادی جامعه وجامعه مدنی است. و در نهایت سطح خرد که مرکب از نهادهای نظامی و ویژگیهای روابط نظامی – مدنی است ؛را مورد توجه قرار دهد.

در این پژوهش سعی میشود که مهمترین و اثرگذارترین عناصر تشکیل دهندهی فرهنگ استراتژیک آمریکا بعد از 11 سپتامبر در ارتباط با ابعاد نرم و سخت افزاری مورد بررسی قرار گیرد. متغیرهای مورد نظر در ویژگیهای جغرافیایی ،خصوصیات تمدنی – فرهنگی ، خصائص سیاسی و تکنولوژیکی از یک سو ، و از سوی دیگر در الگوی نقش آفرینی دو متغیر جامعهی مدنی و اتاق فکر خلاصه شده است.
در بین مواد اعتیاد آور، آمفتامین ها به خصوص مت آمفتامین قوی ترین مواد هستند و خطر وابستگی[34] و مشکلات سلامت روان بیشتری را در بر دارند (تاپ[35] و همکاران، 2002) و با نرخ بالای روان پریشی[36] (مک کتین[37] و همکاران، 2006)، افسردگی (سِمپل[38] و همکاران، 2005)، و مشکلات شناختی (نوردال[39] و همکاران، 2003) ارتباط دارند.

تحقیقات نشان داده اند كه یكی از رویكردهای مهم در شناسایی و درمان سوء مصرف مواد مخدر، رویكرد شناختی است. فرض اساسی نظریه های شناختی این است كه افكار ناكارآمد در نحوه تفسیر و ارزیابی فرد از واقعیت دخیل هستند و همچنین پاسخ ها ی رفتاری كه از تفسیرهای خاص ناشی می شوند در تداوم اختلال سوء مصرف مواد نقش دارند (گودرز ی، 1380). در پاسخ به میزان بالای مصرف مت آمفتامین و عود مصرف، درمان های متفاوت شناختی رفتاری منجمله مدل درمانی ماتریکس ابداع شده اند. این مدل درمانی عناصری را بر اساس یافته های تجربی حمایت شده از حوزۀ تحقیقاتی مربوط به سوء مصرف مواد، مورد استفاده قرار داده است (راسون[40] و همکاران، 1995). با این وجود، وابستگی و عود مصرف مت آمفتامین همچنان ادامه دارد.
در سال های اخیر، تعدادی از پژوهشگران تلفیق رویكردهای بر پایۀ ذهن آگاهی را با مداخلات شناختی رفتاری[41] موجود (موج سوم رفتار درمانی) پیشنهاد كرده اند (كایون و همکاران، 2003؛ كاتز[42] و همکاران، 1985، به نقل از ویتفیلد[43]، 2006). پژوهشگران بر این باورند که به کار گیری روش های درمانی مانند درمان بر پایۀ ذهن آگاهی به دلیل ساز و کارهای نهفته در آن مانند پذیرش، افزایش آگاهی، حضور در لحظه، مشاهده گری بدون داوری، و خودداری از اجتناب هیجانی می تواند در تلفیق با فنون رفتار درمانی شناختی، اثربخشی درمانها را برای جلوگیری از اعتیاد و عود مصرف افزایش دهد. بنابر این افزایش انعطاف پذیری شناختی در درمانهای بر پایۀ ذهن آگاهی می تواند توانایی مقابلۀ بیمار را در کنار آمدن با وسوسه و نشانه های ترک (به عنوان شاخص اصلی تداوم مصرف) در این بیماران افزایش دهد.
درمان «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی» (MBSR) اولین مداخله بر پایۀ ذهن آگاهی بوده است که از نظر بالینی مورد ارزیابی قرار گرفته است. در سال 1979، دکتر جان کابات- زین درمان را ابداع کرد و این نقطۀ شروعی برای وارد شدن این تکنیک به دنیای پزشکی شد (کابات- زین، 1990). درمان «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی» رایج ترین متد به کار رونده از فنون ذهن آگاهی در دنیای پزشکی است (کابات- زین، 1990).
استرس، عاملی است که احتمالاً به وسیلۀ درمان به کار رونده در این تحقیق یعنی «ذهن آگاهی» مورد هدف قرار می گیرد، گرچه انتخاب درمان MBSR برای پژوهش حاضر، به علت بررسی آتی نقش استرس در نتایج پژوهش نیست بلکه به این عنوان است که MBSR درمان رایج برای آموزش ذهن آگاهی است.
نشخوار فکری متغیری در تحقیق است که ارتباطش با اعتیاد و تأثیرپذیری اش از درمان های بر پایۀ ذهن آگاهی به اثبات رسیده است. نشخوار فكری بیانگر افكاری است كه تمایل به تكرار داشته، آگاهانه بوده و پیرامون یك موضوع متمركز هستند و حتی در صورت غیبت محرك های محیطی فوری و ضروری این افكار باز هم پدیدار می شوند (مارتین و تِسِر[44]، 1989، به نقل از آذرگون و همکاران،1388). در مورد ارتباط بین نشخوار فکری و اعتیاد، اسکیچ و آبلا[45] (2008) بیان می دارند که افرادی که در مواجهه با مشکلات زندگی و از جمله استرس از سبک پاسخ نشخواری[46] استفاده می کنند مستعد ابتلاء به مشکلات روانی و روی آوری به اعتیاد می باشند.
در مورد ارتباط بین نشخوار فکری و ذهن آگاهی، کومار[47] و همکاران (2008) در تحقیق خود به این موضوع دست یافتند که افزایش در ذهن آگاهی به مقدار زیادی با کاهش در نشخوار فکری و اجتناب[48] (دو استراتژی در تنظیم هیجانی) همراه است، این محققان به این نتیجه رسیدند که مراقبۀ ذهن آگاهی[49] منجر به کاهش در نشخوار فکری می شود.
تنظیم هیجانی هم متغیری دیگر در این تحقیق است که ارتباطش با اعتیاد و تأثیرپذیری اش از درمان های بر پایۀ ذهن آگاهی به اثبات رسیده است. تنظیم هیجانی همان گونه که از نامش پیداست به معنی متعادل ساختن هیجانات منفی و مثبت است و از آنجایی که در هر جامعه ای هنجارهای اجتماعی عکس العمل های نامناسب و کنترل نشده هیجانی را منع می کند افراد مجبورند در تمام مدت در تنظیم هیجانات خود درگیر باشند. این مسأله به عنوان مثال در مورد افرادی که در حال ترک مواد مخدر هستند باعث ایجاد مشکلات زیادی می شود. گراس[50] (1998) بیان می دارد که تنظیم هیجان به توانایی فهم هیجانات، تنظیم تجربۀ هیجانی و ابراز هیجانات اشاره دارد. در مورد ارتباط بین تنظیم هیجانی و اعتیاد، سمپل و همکاران (2010) و واتاناب-گالووی[51] و همکاران (2009)، از تحقیق خود به این نتیجه رسیده اند که ضعف در تنظیم هیجانی، معمولآً بصورت کاهش بازداری[52] یا ناتوانی در کنترل عمل یا فکر، تأثیر اساسی بر رفتارهای ولع مصرف مواد[53]، فعالیت های جنسی خطرزا (که می تواند منجر به ایدز[54] و هپاتیت[55]C شود) و دیگر رفتارهای تکانشگری[56] و مرگ و میر بالا را دارد.

در مورد ارتباط بین تنظیم هیجانی و ذهن آگاهی، هیز و فلدمن[57] (2004) بیان می دارند که به نظر می رسد ذهن آگاهی باعث کسب توانایی تنظیم هیجانات و خلق می شود بدین صورت که با قبول تجربیات داخلی، وضوح عاطفی[58]، انعطاف پذیری شناختی[59]، و یک رویکرد سالم به مشکلات، این توانایی ایجاد می شود.
بین نشخوار فکری و تعدیل هیجانی هم ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. لی مولت[60] (2012) بیان می دارد که در واقع نشخوار فکری یک استراتژی تنظیم هیجانی غیرانطباقی[61] یا ناسازگارانه است که عاطفه منفی[62] را در پاسخ به آشفتگی طولانی می کند.
با توجه به مطالب گفته شده و لزوم اهمیت دادن به معظل مواد مخدر به خصوص انواع جدید و توجه به این موضوع که یکی از علل اصلی مصرف و عود مصرف در سوء مصرف کنندگان مواد مخدر منجمله مت آمفتامین، مشکلات در نشخوار فکری و تنظیم هیجانی است، این سوال پژوهشی به ذهن می رسد که آیا با به کارگیری روش درمانی «کاهش استرس بر پایه ی ذهن آگاهی» (MBSR) به عنوان درمان تکمیلی مدل درمانی ماتریکس، می توان باعث کاهش نشخوار فکری، دشواری های تنظیم هیجانی، و کاهش عود مصرف در وابستگان به مت آمفتامین شد.
1-3 اهمیت و ضرورت پژوهش
هزینۀ سوء مصرف مواد در سطح جهانی، در ارتباط با جنایت، فقدان کار و هزینۀ مراقبت های سلامتی در حدود 9/180 بیلیون [63](USD) در سال 2002 تخمین زده شد (سازمان خدمات بهداشت روان و سوء مصرف مواد مخدر[64]، 2007)، رنج انسانی مرتبط با سوء مصرف مواد غیر قابل اندازه گیری است (موسسۀ ملی راهکارهای کنترل مواد مخدر[65]، 2004). علیرغم در دسترس بودن درمانهای مختلف برای سوء مصرف مواد و الکل، سوء مصرف این مواد و عواقب منفی مرتبط با آن همچنان شایع باقی مانده اند (بوئن[66] و همکاران، 2006). به عنوان مثال، طبق گفتۀ زگیرسکا و همکاران (2009)، در آمریکا در حدود 6/22 میلیون نفر مبتلا به اختلالات وابستگی به انواع مواد مخدر و یا سوء مصرف آنها تشخیص داده شده اند.
از گذشته تاکنون مجموعه ای از درمانها گسترش یافتند تا عود مصرف مواد را نشانه بگیرند. در بین مداخلات رفتاری، «درمان شناختی رفتاری»[67] حمایت قابل ملاحظه ای را کسب کرد، با این وجود، علیرغم بهترین درمان استاندارد، میزان عودِ بالا ادامه دارد که این امر نیاز برای توسعۀ روشهای درمانی جدید را بیان می کند (زگیرسکا و همکاران، 2009). پیکنز[68] و همکاران (1985، به نقل از بوئن و همکاران، 2009) بیان می دارند که اگرچه درمان های جلوگیری از عود مصرف، رشد نوید بخشی را در درمان ارائه می دهد، عود مصرف همچنان یک مشکل اساسی برای 44% تا 70% مراجعان باقی می ماند.
در ایران تغییر الگوی مصرف از مواد مخدر سنتی (تریاك، شیره و…) به مواد روانگردان و به ویژه متامفتامین یا «شیشه» كه سهولت ساخت، فرآورده های تقلبی و دست ساز، هزینه پایین و درآمد فراوان، در دسترس بودن آسان، تجهیزات محدود و سادۀ مورد نیاز، امكان تولید در حجم بالا، و سخت بودن شناسایی لابراتوارها، تجارت این ماده را به حرفه ای پرسود تبدیل نموده و باعث گردیده افراد و سازما نهای فرصت طلب برای تأمین بازار فروش این ماده مرگبار از هیچ اقدامی فروگذار نکنند. در کشورهای دیگر هم وضع به همین منوال است، به عنوان مثال، «برآورد شده در ژاپن که تاریخی طولانی از مصرف مت آمفتامین دارد در اواخر دهۀ 1940 و اوایل دهۀ 1950 حدود 550000 مصرف کنندۀ این ماده وجود داشته که 55000 نفر آنها به روان پریشی ناشی از مصرف مت آمفتامین مبتلا بوده اند» (فارل[69] و همکاران، 2002، ص 10).
اگرچه در ایران تحقیقاتی در مورد استفاده از روش درمانی بر پایۀ ذهن آگاهی در اختلالاتی از قبیل اضطراب و افسردگی، اختلال وسواسی جبری، چاقی، مشکلات جانبازان شیمیایی و نابینایان و … صورت گرفته است، اما مطالعات اندکی بر روی کاربرد این درمان در مورد سوء مصرف کنندگان مواد مخدر وجود دارد و هیچ تحقیقی در مورد کاربرد این درمان در وابستگان به مت آمفتامین و بررسی تأثیر آن بر نشخوار فکری و تنظیم هیجانی انجام نشده است.
با توجه به شیوع بالای ابتلا به سوء مصرف مت آمفتامین، ابداع روش های درمانی متنوع از ضروریات است. از آنجایی که اثربخشی این روش درمانی به سطح سواد و فرهنگ افراد وابسته نیست، قابلیت گسترش کاربرد آن به سطوح پایین جامعه عامل بسیار مهم و منطقی برای روی آوری به این درمان و انجام این پژوهش محسوب می شود.
1-4 اهداف پژوهش
هدف اصلی: تبیین تأثیر درمان تلفیقی مدل ماتریکس و «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی» بر کاهش نشخوار فکری، بهبود دشواری های تنظیم هیجانی، افزایش ذهن آگاهی، و کاهش عود مصرف در وابستگان به مت آمفتامین
اهداف جزئی:
1) تبیین تأثیر درمان تلفیقی ذکر شده بر نشخوار فکری در افراد وابسته به مت آمفتامین
2) تبیین تأثیر درمان تلفیقی بر دشواری های تنظیم هیجانی در افراد وابسته به مت آمفتامین
3) تبیین تأثیر درمان تلفیقی بر ذهن آگاهی در افراد وابسته به مت آمفتامین
4) تبیین تأثیر درمان تلفیقی بر میزان کاهش عود مصرف در افراد وابسته به مت آمفتامین
5) تبیین تأثیر کاربرد درمان صِرف «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی» بر نشخوار فکری در افراد وابسته به مت آمفتامین
6) تبیین تأثیر کاربرد درمان صِرف «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی» بر دشواری های تنظیم هیجانی در افراد وابسته به مت آمفتامین
7) تبیین تأثیر کاربرد درمان صِرف «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی» بر میزان کاهش عود مصرف مواد در وابستگان به مت آمفتامین
1- 5 پرسش ها و فرضیه های پژوهش
1-5-1 پرسش های پژوهش
1- آیا درمان تلفیقی، منجر به کاهش نشخوار فکری در وابستگان به مت آمفتامین می شود؟
2- آیا درمان تلفیقی، منجر به کاهش (بهبود) دشواری های تنظیم هیجانی در وابستگان به مت آمفتامین می شود؟
3- آیا درمان تلفیقی، بیش از کاربرد صِرف مدل درمانی رایج ماتریکس، منجر به کاهش عود مصرف مواد در وابستگان به مت آمفتامین می شود؟
4- آیا کاربرد صِرف درمان «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی» بیش از کاربرد درمان صِرف ماتریکس منجر به کاهش عود مصرف مواد در وابستگان به مت آمفتامین می شود؟
1-5-2 فرضیه های پژوهش
1- درمان تلفیقی، منجر به کاهش نشخوار فکری در وابستگان به مت آمفتامین می شود.
2- درمان تلفیقی، منجر به کاهش (بهبود) دشواری های تنظیم هیجانی در وابستگان به مت آمفتامین می شود.
3- درمان تلفیقی، منجر به افزایش (بهبود) ذهن آگاهی در وابستگان به مت آمفتامین می شود.
4- درمان تلفیقی، بیش از کاربرد صِرف مدل درمانی رایج ماتریکس، منجر به کاهش عود مصرف مواد در وابستگان به مت آمفتامین می شود.
5- کاربرد صِرف درمان «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی»، می تواند منجر به کاهش نشخوار فکری در وابستگان به مت آمفتامین شود.
6- کاربرد صِرف درمان «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی»، می تواند منجر به کاهش (بهبود) دشواری های تنظیم هیجانی در وابستگان به مت آمفتامین شود.
7- کاربرد صِرف درمان «کاهش استرس بر پایۀ ذهن آگاهی»، می تواند بیش از کاربرد درمان صِرف ماتریکس، منجر به کاهش عود مصرف مواد در وابستگان به مت آمفتامین شود.
[1]- The United Nations Office for Drug Control and Crime Prevention (UNODCCP)
[2]- Apple and Kim-Apple
[3]- Zgierska
[4]- Methamphetamine (MA)
[5]- METH
[6]- Crystal
[7]- Speed
[8]- Amphetamine
[9]- Anglina
[10]-Heroin
[11]-Cocaine
[12]-Saldana and Barker
[13]- Narenjiha
[14]- Substance Use Disorders (SUDs)
[15]- Chronic Relapsing Conditions
[16]-Miller
[17]-Roozen
[18]- Compliance
[19]- Dropout
[20]- Methadone
[21]- Buprenorphine
[22]-Third Wave Cognitive Therapies
[23]-Hayes
[24]-Cayoun
[25]-Mindfulness-Based Stress Reduction (MBSR)
[26]-Kabat-Zinn
[27]-Reppere
[28]-Nolen-Hoeksema
[29]-Teasdale
[30]-Garnefski
[31]-Greenberg and Paivio
[32]-Berslin
[33]-Hayes and Feldman
[34]- Substance Dependency
[35]-Topp
[36]- Sychosis
[37]-McKetin
[38]-Semple
[39]-Nordahl
[40]-Rawson
[41]- Cognitive-Behavioral Interventions
[42]-Katz
[43]-Whitfield
[44]-Martin and Tesser
[45]-Skitch and Abela
[46]- Ruminative Response Style
[47]-Kumar
[48]- Avoidance
[49]- Mindfulness Meditation (MM)
[50]-Gross
[51]-Watanabe-Galloway
[52]- Inhibitory Deficit
[53]- Drug Craving
[54]- Aids
[55]- Hepatitis C
[56]- Compulsive Behaviors
[57]-Hayes and Feldman
[58]- Affective Clarity
[59]- Cognitive Flexibility
[60]-LeMoult
[61]- Maladoptive
[62]- Negative Affect
[63]- United States Dollar
[64]-Substance Abuse and Mental Health Services Administration (SAMHSA)
[65]-Office of National Drug Control Policy (ONDCP)
[66]-Bowen
[67]- Cognitive-Behavior Therapies
[68]-Pickens
[69]-Farrel
خانواده یکی از ارکان اساسی و مهم جامعه به شمار می رود و از آنجا که دستیابی به جامعه سالم در گرو سلامت خانواده و تحقق خانواده سالم مشروط به برخورداری افراد آن از سلامت روانی و داشتن رابطه های مطلوب با یکدیگر است .(برنشتاین[1]،1998، ترجمه، پور عابدی نائینی، 1387) این نظام اجتماعی مجموعه ای از قواعد و اصول را ابداع و برای اعضای خود نقش های متنوعی تعیین می کند. رابطه اعضای این خرده فرهنگ رابطه ای عمیق و چند لایه است در این نظام افراد به وسیله علایق و دلبستگی های عاطفی نیرومند، دیرپا و متقابل به یکدیگر مستقل شده اند .ورود به چنین نظام سازمان یافته ای صرفا از طریق تولد، فرزند خواندگی یا ازدواج صورت می گیرد. (گلدنبرگ[2] و گلدنبرگ ،2000. ترجمه، شاهی برواتی و نقشبندی، 1382).

رضایت زناشویی پیوندی دوستانه همراه با تفاهم و درک یکدیگر و تعاملی منطقی میان نیازهای مادی و معنوی همسران است. رضایت زناشویی بنیادی ترین ستون سلامت روانی افراد در خانواده است که از عاملهای گوناگونی مانند وضع مالی، اعتیاد زوجین یا فرزندان، سن ازدواج، وضع کاری و … اثر می پذیرد. (سینها و مکرجی[3]، 1991)

عواملی که بر زندگی زناشویی تاثیر می گذارد و موجبات بروز رضایت یا نارضایتی را در زندگی فراهم می کند بسیار اند، عواملی چون کیفیت ارتباط قبل از ازدواج، نوع شخصیت زوجین، شیوه های ارتباطی زوجین و عوامل محیطی نظیر اعتیاد، مشکلات رفتاری، روانی از عوامل شناخته شده ای هستند .که مهمترین این عوامل گرایش زوجین به اعتیاد می باشد که باعث می شود خانواده از سعادت و سلامت لازم برخوردار نبوده و مشکلات روانی – رفتاری را به وجود آورد .(ستیر[4]، 1996. ترجمه، بیرشک ،1386)
اما کسانی از زندگی سالم برخوردارند که مهارتهای ویژه ای را دارا باشند ؛ مهارتها زندگی رفتار سازگارنهی فرد است به گونه ای که بتواند با ضروریات زندگی روزمره کنار بیاید. (بوتوین[5]، 2006).
سرتاسر زندگی بشر پر از مسائل و پیچیدگی های خاص خود است. در این شرایط از مهمترین مهارتهایی که قادر است بالندگی و بهداشت روانی آنان را در مواجهه با مشکلات آینده حفظ و تقویت نماید، مهارت خود آگاهی ومهارت حل مسأله به معنای اعم و حل مسأله اجتماعی بطور اخص است. به نحوی که عدم خود آگاهی فرد در زندگی می تواند باعث نابهنجاری هایی نظیر اعتیاد در فرد شود و روابط زناشویی را تحت تاثیر قرار دهد. و ناتوانی از حل مسائل و مشکلات، ممکن است با اقدام به راه حلهای نامؤثر مانند استفاده از مواد مخدر برای آرامش، استفاده از سیگار برای جلب توجه و ترک تحصیلی و نرفتن به سر کار به علت ناتوانی در برطرف کردن مشکلات، نه تنها مشکل را بزرگتر و پیچیده تر ساخته بلکه حتی در معرض خطر مرگ قرار گیرند (مانند اقدام به خودکشی، یا خودکشی).خودآگاهی و شیوه حل مسأله می
تواند وسیله مفیدی برای مقابله با بسیاری از این مشکلات باشد. و از این طریق می تواند کارآیی عمومی فرد را با یاد دادن مهارت های عمومی تسهیل و همچنین این مهارتها به افراد امکان می دهند تا بتواند به طور مستقل از عهده مشکلات روزمره زندگی خود برآید و به این ترتیب احتمال مقابله مؤثر فرد با طیف گسترده ای از موقعیتها را افزایش دهد. در این عرصه می توان آموزش مهارت خود آگاهی و شیوه حل مسأله را شکلی از آموزش کنترل خود یا استقلال دانست (دیویسون[6] و گلد فرید، 1976. ترجمه ،احمدی علوئی آبادی،1371)

در دهه 90 مطالعات علمی پیرامون رضایت زناشویی افزایش یافته است و در مقایسه با یافته های علمی دهه های گذشته حجم زیادی از این تحقیقات به جنبه های گوناگون رضایت زناشویی و سلامت روان اختصاص یافته است. پژوهشهای بسیاری در مورد آسیبهای فردی و اجتماعی و بهبود آنهااز طریق آموزش مهارتهای زندگی انجام گرفته که موئد گسترشآ ن است (ویسی و یعقوبی1386)
در تحقیقی به این نتیجه رسیدند که آموزش مهارتهای زندگی هم به صورت یک راهکار ارتقاء سلامت روانی و هم به صورت ابزاری در پیشگیری از آسیب های روانی – اجتماعی جامعه نظیر اعتیاد، خشونت خانگی و اجتماعی قابل استفاده است. تحقیقی تحت عنوان اثربخشی آموزش مهارت حل مسأله به شیوه گروهی در سلامت عمومی و رضایت زناشویی همسران کارمندان مرد طرح اقماری شهر اهواز در سال 1385 توسط برغندان انجام گرفت. نتایج بدست آمده از پژوهش نشان دهنده آن است که آموزش حل مسأله باعث بهبود سلامت عمومی و افزایش رضایت زناشویی گروه آزمایش نسبت به گروه گواه شده است. هانسون و لند بلند[7] (2006) در پژوهشی نشان دادند که آموزش مهارتهای ارتباطی و حل تعارض به زوجینی که در ارتباطات زناشویی مشکل داشتند، باعث بهبودی روابط زناشویی زوجین و کاهش تعارضات و افزایش سلامت روان در آنان می شود.
لئونارد وکورنلیوس[8]، (2007) به بررسی رابطه مصرف داروهای محرک زا و رضایت زناشویی پرداخت نتایج نشان داد همسرانی که رفتار و دیدگاه متفاوتی در مورد سوءمصرف مواد داشتند از رضایت زناشویی پایین تری برخوردار بودند. با توجه به آنچه که تاکنون بیان شد به نظر می رسد که عدم آشنایی با مهارت زندگی (خود آگاهی و حل مسأله) باعث بروز مشکلات فراوانی در زندگی زناشویی می گردد. و آموزش این مهارت می تواند دررضایت زناشویی بین زوجین مؤثر باشد. آموزش مهارتهای زندگی در بین افرادی که دارای اعتیاد هستند می تواند کمک بسزایی در روابط زناشویی این افراد که معمولا با مشکلات خانوادگی روبرو هستند داشته باشد .بنابراین با استناد به موارد مذکور پژوهش حاضر به بررسی اثربخشی آموزش مهارتهای خود آگاهی وحل مسأله از مجموعه مهارتهای زندگی بر رضایت زناشویی بیماران معتاد در شهر بندر لنگه می پردازد .تا به این پرسش پژوهشی پاسخ دهد.؛ آیا آموزش مهارتهای خود آگاهی و حل مسأله برافزایش رضایت زناشویی بیماران معتاد اقدام به ترک موثر است ؟
[1] Bernestine
[2] Goldenberg
[3] Sinha &Mec
[4] Satir
[5] Botv
[6] Davison
[7] Hansson &Lundbland
[8] Leonard & Cornelius
به رغم مشکلات فراوانی که افراد مبتلا به اختلال افسردگی با آن درگیر هستند، خوشبختانه در سال های اخیر روش های درمانی مختلفی برای درمان و بهبود افسردگی اساسی بکارگرفته شده است. به ویژه شواهد درحال رشدی وجود دارد كه نشان دهنده ی کارآیی روش گروه درمانگری شناختی- رفتاری در بهبود اختلال های روانپزشکی از جمله افسردگی است. در روش شناختی- رفتاری به شیوه ی گروهی، هم قرارگرفتن فرد در گروه باعث افزایش آگاهی بیمار در باره ی خود، در اثر تعامل با سایر اعضا و دریافت بازخورد از آنها می شود، و هم به ارتقای مهارت های بین فردی، اجتماعی و انطباق افراد با محیط كمك می كند(اسپیرا و رید، 2000).

همچنین، از آنجا که اختلال افسردگی می تواند برخاسته از افکار منفی و شناخت های معیوب باشد، امروزه روان درمانگران شناختی- رفتاری تأثیر باورها و تفكّرات فرد را در ایجاد انواع مسائل روان شناختی مهم می دانند. آنها معتقدند كه بیشتر اختلال ها از جمله افسردگی، برآمده از شناختهای معیوب هستند، به این معنی که وقایع به خودی خود تعیین كننده احساسات ما نیستند، بلكه معانی كه ما به آنها نسبت می دهیم، نقش تعیین كننده را دارند. در مورد اثر بخشی درمان افسردگی، در یک مطالعه ی فراتحلیلی، با مقایسه ی روش درمان شناختی– رفتاری و درمان های دیگر، نشان داده شد که با وجود مزیّت دارو درمانی به جهت هزینه کمتر و پاسخ سریع تر به علائم جسمانی و خلقی، درمان شناختی- رفتاری تأثیر عمیق تری بر ساختار شخصیت و نظام پردازش شناختی و هیجانی بیمار از خود باقی می گذارد(صولتی دهکردی، 1391، ص491).
از طرف دیگر، اختلال افسردگی منشأ هیجانات، افكار، و عملكرد جسمانی متعددی است که با درجات متفاوتی از احساسات گوناگون از جمله احساس تنهایی همراه است(فریدونی و همکاران، 1391، ص99). احساستنهایی؛ تجربهای ذهنی و آزار دهنده است كه گویای كاستیها و كمبودهایی در پیوندهای عاطفی و اجتماعی میان فردی است. چیره شدن بر احساس تنهایی بیآنكه تماس دائمی و منظمی با دیگران داشته باشیم كاری بسیار دشوار است. افراد دچار تنهایی، بیشتر فرصت ارتباط های اجتماعی را از دست میدهند، زیرا گرایشی به انجام این كار ندارند(دیوریو ،2003؛ به نقل از عابدینی نسب، 1383). احساس تنهایی زمانی بوجود می آید که بین روابط اجتماعی موجود فرد، ناهمخوانی های زیادی وجود داشته باشند. پژوهشگران دو نوع احساس تنهایی را مشخص کرده اند: تنهایی اجتماعی که در نتیجه ی احساس عدم عضویت در یک گروه و نداشتن فعالیت های مشترک با دیگران ایجاد می شود، و تنهایی عاطفی که نتیجه ی دوری و طرد شدگی از سوی دیگران است. اگرچه تنهایی اجتماعی و عاطفی از نیازهای متفاوتی سرچشمه میگیرند، افراد تنها؛ چه تنهایی شان از نوع اجتماعی باشد یا عاطفی، از عزت نفس پایین رنج می برند و اغلب ناخشنود و افسرده هستند(کلنیکه؛ ترجمه شهرام محمد خانی، 1391، ص178).

از بین متغیرهای شناختی دیگری که در تبیین اختلال افسردگی مطرح می باشد، خودکارآمدی عمومی است. تحقیقات متعدد نشان داده اند که خودکارآمدی پایین با نشانه های افسردگی ارتباط دارد(پیربازاری و ملکی،1390، ص26). خودکارآمدی اساساً یک مفهوم مهم در نظریه ی شناخت- اجتماعی بندورا است و به مفهوم اعتقاد فرد به توانایی پاسخ دادن به یک موقعیت خاص است. به این معنی که، انتظارات کارآمدی، برانتخاب های افراد، امید، سطح تلاش و پایداری، مقاومت در برابر سختی ها و مشکلات و آسیب پذیری آنان به افسردگی تأثیر می گذارد. از دیدگاه نظریه پردازان شناختی- اجتماعی، کسانی که در برابر فشارهای روانی کارآمد هستند، احتمال آسیب پذیری شان در برابر فشارهای روانی و بدکارکردی اجتماعی کمتر است و برعکس(بندورا، 1995). در این زمینه، تحقیقات مختلف نشان داده است به کارگیری روش های شناختی- رفتاری قادر است عزت نفس و احساس کارآمدی بیماران روانی را تحت تأثیر قرار دهد. زیدنر و متیوز(2003) در پژوهش خود به این یافته رسیدند که افرادی که احساس کارآمدی آنها افزایش می بابد، با ثبات بوده و از سلامت جسمانی و روانی بیشتری نیز برخوردار میشوند. از آنجا که خودکارآمدی پایین با نشانه های افسردگی ارتباط دارد(پیربازاری و ملکی،1390، ص26). به همین دلیل، فرایندهای درمانهای شناختی- رفتاری با راهبردهای مرتبط با فعال سازی و احساس کارآمدی شروع می شود. از طرفی، در مدل درمانگری شناختی– رفتاری تجارب افراد افسرده به تشکیل فرضها یا طرحوارههایی درباره خویشتن و جهان میانجامد و طرحواره های فرضی بر سازمان بندی ادراکی و کنترل و ارزیابی رفتار تأثیر و منجر به افسردگی می گردند(هاوتون و همکاران، 1989؛ ترجمه قاسم زاده، 1383، ص226). بنابراین، با مرور پیشینهی نظری، اکنون این پرسش اساسی مطرح می گردد كه آیا گروه درمانی شناختی– رفتاری به شیوهی گروهی برکاهش احساستنهایی و افزایش خودکارآمدی عمومی بیماران مبتلا به افسردگی اساسی مؤثر است؟
[1] . Sadock & Sadock
[2] . Depression
[3] . Bieling et al
[4] . major depression disorder
[5] . WHO
[6] . Spira & Reed
[7] . loneliness
[8] . Devereux
[9] . Social loneliness
[10] . Emotional loneliness
[11] . Kleink
[12] . Self-efficacy
[13] . Cognitive –Social theory
[14]. Bandura
براساس گزارش سازمان بهداشت جهانی پیش بینی می شود كه پس از سال 2010، كمتر كسی قادر خواهد بود بدون كسب مهارت های اجتماعی و ابراز وجود، زندگی رضایت بخشی داشته باشد. تأثیر آموزش این مهارت ها بر موفقیت در زندگی، از طریق دستكاری ظرفیت روانی -اجتماعی افراد امكان پذیر است. بنابراین آموزش این مهارت ها،ظرفیت روانی-اجتماعی افرادرا بالابرده وآنهاقادرمی سازد تا با اندیشه و تحلیل موقعیت، به رفتاری سازگارانه و همراه با تحمل روآورند.

یكی از مهارت هایی كه در درمان های مبتنی بر آموزش مهارت های اجتماعی مورد نظر قرار می گیرد، آموزش مهارت ابراز وجود می باشد كه در طی بررسی های چندی اثر بخشی آن نیز نشان داده شده است، پژوهش ها نشان داده اند كه آموزش ابراز وجودمی تواند برمشكلاتی كه دارای جنبه های شناختی و رفتاری همانند اضطراب، افسردگی، هراس های اجتماعی و افزایش تعاملات اجتماعی هستند اثر گذار باشد(كیخای فرزانه ،1390). یونیسف[3]یکی از سطح های مهارت های زندگی راشامل مهارت هایی معرفی می کندکه در شرایط خاص مورد استفاده قرار میگیرند،یکی از آنها رفتار جرأتمندانه(ابراز وجود) است.جرات ورزی یا ابراز وجود را می توان قلب رفتار میان فردی(لین [4]وهمكاران، 2004) یا مهارت برقراری ارتباط میان فردی( آلبرتی و امونز[5]،1977)برشمرد.برنامه ی آموزش ابراز وجود می تواند،اطلاعات، باورهاورفتارهای سلامت عمومی افرادرا بهبود بخشد به طوری كه آنها بتوانند دیدگاه خود را تغییر دهندوروابط بین فردی ایجاد نمایند(خلعتبری وهمکاران ،1389).ابرازوجود[6]یك شیوه ساخت یافته برای بهبوداثربخشی روابط اجتماعی می باشد.رفتارهای ابرازوجودباعث ایجادارتباط نزدیك با دیگران وابراز دامنه وسیعی از نیازها وافكار مثبت ومنفی، بدون احساس گناه و اضطراب می شوددر واقع ابراز وجود نمودن یعنی افكار، نظریات، عقاید واحساسات ما ودیگران به یك اندازه حائز اهمیت هستند، به شرطی كه به حقوق دیگران لطمه نزند.

در مداخلات ابراز وجودی فردبا تلاش برای كشف وتعریف مشكل، پیگیری هدفهای مورد نظر، تكرار نقش گذاری، واژگون سازی نقش وارائه تدریجی ومتوالی رفتارهای مطلوب، شیوه های مناسب را برای بیان خواسته های خود می آموزد.بنابراین با فراگیری روشهای ابراز وجود، قادر خواهند بود تا به راحتی احساسات وافكار خود را با دیگران در میان بگذارند(مردانی وحیدری ،1389).
پژوهش های بی شماری نشان داده اندكه بسیاری از مشكلات بهداشتی واختلالات روانی عاطفی ریشه های روانی – اجتماعی دارند.همه ما در زندگی با چالش ها و مشكلات مواجه می شویم، با این حال هر كسی به شیوه خاصی به مسائل پاسخ می دهد (نادری وهمکاران ،1388).
فقیرپور( 1377 )می گوید افرادی كه به علت عدم مهارت های ارتباطی مهم بین فردی و اجتماعی نمیتوانند احساسات و خواسته های خویش را بیان كنند و یا از عهده تقاضاهای نا معقول دیگران برنمی آیند غالبا” از طرف افراد دیگرتحت سلطه قرارمی گیرند، عزت نفس رااز دست داده واحساس می كنند كنترلی بر وقایع زندگی خویش ندارند درنتیجه از رویارویی با مسائل مختلف زندگی اجتناب می كنند ، خوشنودی و احساس رضایتمندی انسان درزندگی تاحدودی به ارضاء نیازهایی وابسته است كه محصول ارتباط با دیگران هستند،ماننددوستی، احترام ، پیشرفت ، اعتماد و عزت نفس (فقیرپور،1377).
انسان فطرتا” به هنگام بحران یا كشمكش ، به تعارض متوسل می شود و یا برای رهایی درجستجوی راه گریز است اگرچه این غریزه برای نیاكان ما مفید بوده است اما درعصركنونی به طور مطمئن چندان كاری ازآن ساخته نیست زیرااگربخواهیم با توسل به غریزه ی ستیزه جویی وبه قیمت زیرپا نهادن حقوق دیگران برنده شویم روابطی آكنده ازخصومت،خشم وانزجار درانتظارمان هست ،اگرهم به غریزه ی گریز اتكا كنیم و با رفتاری انفعالی و كوركورانه به اطاعت دیگران گردن نهیم نتیجه آن خواهد شد كه یا هردو دراین بازی بازنده ایم یا به دیگران اجازه داده ایم تا با نادیده انگاشتن حقوق ما برنده شوند. در اینجا است كه رفتارهای پرخاشگرانه – منفعلانه ، پرخاشگری منفعلانه وپرخاشگری سلطه گر به عنوان سه راه ناسالم ارتباطی اثرات روانی ، جسمی ، اجتماعی خود را، بجا خواهندگذاشت چنین افرادی بدلیل ناتوانی در برقراری ارتباط سالم یا بی اطلاعی از آن به چنین رفتارهایی روی می آورند .
بیتسون[7] در سال 1972 در این رابطه می گوید شناخت ارتباط سالم می تواند گامی موثر درجهت نیل به سلامت جسمی و روحی افراد باشد ، اهمیت ارتباط سالم بین افراد به اندازه ای است كه با اهمیت دادن به آن می توان خود افراد را سالم كرد ، افراد فاقد ابراز وجود فكر می كنند كه دیگران آنها را به حساب نمی آورنددرحالی كه بیان بازامیال می تواند موجب شود كه فردنقشی رابدست آورد كه برپایه آن دیگران اورابه حساب آورند(حمیدی وهمکاران،1368).قاطعیت به این مفهوم است كه اشخاص احساسات مثبت ومنفی خود را بدون تجاوزبه حقوق دیگران بیان كنند(ام ،پاترسون ،2002،به نقل از تقوی ،1388).
ابراز وجود رفتاری است كه شخص را قادر می سازد به نفع خود عمل كند، بدون هرگونه اضطرابی روی پاهای خود بایستد، احساسات واقعی خود را صادقانه ابراز كند و با توجه نمودن به حقوق دیگران حق خود را بگیرد(روبرت ،1982،به نقل از رنجبر کهن،1389 ).اضطراب[8] عبارت ازیک حالت هیجانی ناخوشاینداست که منابع آن کمترمشخص بوده وبا اعراض فیزیولوژیکی که می تواند به خستگی وحتی تحلیل قوا پیش برود همراهی می گردد.اضطراب معمول ترین پاسخ به محرك تنش زا است . منظور از اضطراب، هیجانی است ناخوشایند كه همه ما درجاتی از آن رادر حالتهایی همچون دلشوره ، نگرانی ،تنش وترس را تجربه کرده ایم .فروید از نخستین كسانی بود كه به اضطراب اهمیت فراوانی داد .وی بین اضطراب عینی و اضطراب روان رنجور تمایز قائل شد، به این ترتیب كه اولی را پاسخ واقع بینانه در برابر خطر برونی و همسان با ترس و دومی را اضطراب كه ریشه در یك تعارض ناهشیار دارد ، محسوب کرد. در نظریه یادگیری اجتماعی ، به جای تعارض های درونی شیوه هایی در مدار توجه قرار می گیرد كه طی آن اضطراب از راه یادگیری با برخی موفقیتها مرتبط می شود.در یدگاه كنترلی گفته می شود هنگامی احساس اضطراب به فرددست می دهد كه آدمی با موقعیتی روبه رو می شودكه كنترلی روی آن ندارد(فرامرزی نیا وبشارت ،1388).وجود اضطراب درحداعتدال آمیزآن، پاسخی سازش یافته تلقی می شود كه موضع گیری متفاوت انسان ها در برابر حوادث طبیعی و غیر طبیعی را به دنبال دارد.بنابراین وجود اندكی اضطراب می تواند تأثیر مثبتی بر فرآیند زندگی و تحول آن داشته باشد، طبیعی است كه این نوع اضطراب نه تنها هیچ ضرری برای فرآیند رشد انسان ندارد، بلكه امری سازنده و مفید نیز هست.عده ای در مورد بعضی از مسائل هیچگونه عکس العملی از خود نشان نمی دهند اما افراد مضطرب احساس وحشت یا ترس شدید دارند(حاتمی ومارین ،1388).روشهای متعددی برای درمان اضطراب جهت افزایش عملکردهای تحصیلی وشغلی وجود داردکه یکی ازآنهاآموزش مهارت های قاطعیت است.اولین بار سالتر[9](1991) به درمان اضطراب با روش آموزش قاطعیت پرداخت.تاکیدوی در این روش بر بیان احساسات،اظهار عقیده مخالف ، پذیرش وتمجید ازطرف دیگران واستفاده از ضمیرمن وحاضرجوابی بوده است (محمودی عالمی وهمکاران،1383).
براساس نتایج پژوهش های نوتا وسروسی[10] (2003)،پترسون وهمکاران[11] (2002)،لنت وهمکاران[12] (2000)روی گروهی از دانش آموزان ودانشجویان که ازاضطراب بالا وکم جراتی رنج می بردند ،نشان داده است که تاثیر آموزش جرات ورزی درگروه های آزمایش نسبت به گروه های کنترل بیشتر بوده است وسبب کاهش اضطراب وافزایش جرات ورزی شده است (كیخای فرزانه ،1390).پژوهش هایی نیز نشان داده اندکه افرادپرخاشگرراه حل های کمتری برای وضعیت دشواراتخاذمی کنند وراه حل های شان نسبت به افرادغیرپرخاشگرکم اثرتراست(دلوتی[13]،1981).یکی ازدلایلی که افراد معمولا”پرخاشگرانه تر پاسخ می دهند وراه حل هایشان برای موقعیت تعارض آمیز
کمتر می باشد این است که،افرادپرخاشگر راه حل های توام باابرازوجودرابه صورت منفی تر ارزش گذاری می کنند(دادجی وهمکاران[14]،1985).
پرخاشگری[15]، رفتار فیزیكی یا كلامی آشكاری است كه هدف آن صدمه به شخص یا شیء یا سیستم می باشدكه باعث اجتناب دیگران یامقابله به مثل آنها می شود.درانسانها، پرخاشگری زمانی رخ می دهد تعادل بین تكانه وكنترل درونی برهم بخورد(سادوک وهمکاران،1996،به نقل ازپورافكاری،1389).
افراد کم جرات ازمهارت های ابراز وجود پایینی برخوردارند واین افراد تمایل دارند که ارتعارض درهمه شرایط جلوگیری کنند.آنها نگرانی ها رادرونی می کنندتاخودرابه خطرنیندازند.اعتقادزیر بنایی این افرادآن است که نیازهای افراد دیگر مهمتر ازنیازهای خودشان است واگرفردنیازهای خودش رابرآورده کند دیگران اورا طرد خواهند کرد.همچنین فرد کم جرات می تواندافکارواحساسات خودرابه شکل خصومت آمیزوپرخاشگرانه نیزنشان دهد.این افرادازتهدید وکنترل دربرآوردن نیازهایشان استفاده می کنند.صحبت های با صدای بلند ،خشن ،خصمانه نگاه کردن به دیگران ،صحبت در رابطه با اتفاقات گذشته به صورت ملامت کننده ،سرزنش کننده وتحقیر آمیز بیان کند وخودخواهانه احساسات وعقایددریک الگوی تعصبی ،ارزش های خودرامهمترازدیگران قلمدادکردن،صدمه به دیگران برای اجتناب ازصدمه شخصی از ویژگیهای این افراد است .ازاین رو برای رفع این گونه اختلال های رفتاری وناهنجاری عاطفی اجرای برنامه های ابرازوجود ضرورت دارد (رضاپورمیر صالح وهمکاران ،1388).ملاحظه های مبتنی بر آموزش مهارت های اجتماعی بر این فرض استوارند كه برخی رفتارهای منفی هم چون پرخاشگری در جامعه از نبود مهارت هایی ناشی می شوند كه برای گفتمان شایسته و مؤثر با همسالان وهمکاران هستند.
ارتقای بهداشت روانی محیط کار به عنوان یکی از مهمترین ابعاد توسعه و بهسازی منابع انسانی بوده و در چند دهه اخیر توجه سازمان ها به نیروهای سالم جسمی و فکری در موسسات اقتصادی، خدماتی آموزشی و صنعتی در بالا بردن سطح بهره وری تاثیر بسزایی دارد(غفوریان ،1377،به نقل از علوی وهمکاران ،1388).درزندگی همه افرادی که دارای شغلی هستنداسترس وجودداردوبه گونه های مختلف برآنها فشارروانی وارد می کندتحولات شغلی مانندتغییرات سازمانی، تغییر حقوق ودستمزد، ترفیعات شغلی کاهش یا افزایش نیروی انسانی و دگرگونی های اجتماعی موضوعاتی هستند که به شکلی بر فرد فشار آورده و او را دچار آشفتگی، نگرانی، تشویش و اضطراب می نماید(پارسائیان ،1374،به نقل از غفوریان ،1388).فرسودگی شغلی، سندرمی شایع در مشاغلی است كه قسمت عمده زمان در آن، صرف حمایت از سایر افراد میشود و در بین شاغلین حرفههای پزشكی، بسیار مورد مطالعه قرار گرفته است(طوبایی وصحرائیان،1385).

فرسودگی شغلی[16]، سندرمی روانی متشکل از خستگی عاطفی ( احساس تخلیه توان روحی)، مسخ شخصیت ،واکنش منفی، عاری از احساس و توام با بی اعتنایی مفرط نسبت به گیرندگان خدمات وکاهش احساس موفقیت فردی کاهش احساس شایستگی وموفقیت در حرفه است که در بین کارکنان حرفه خدمات پزشکی به ویژه پرستاران بروز می کند.این سندرم با ایجاد تصور منفی ازخود، نگرش منفی نسبت به شغل و فقدان احساس ارتباط با مددجو هنگام ارایه مراقبت، به افت شدید کیفیت خدمات بهداشتی و درمانی می انجامد(عزیز نژاد وحسینی ،1384).فرسودگی شغلی منجر به افت كیفیت ارایه خدمات می شود.فرسودگی شغلی در درازمدت منجر به دست كشیدن از كار، غیبت، روحیه پایین، تحریك پذیری، درماندگی، عزت نفس پایین، افزایش اضطراب می شود. اگر به علایم فرسودگی شغلی توجه نشود و درمانی برای آن صورت نگیرد هم فرد و هم سازمانی كه فرد در آن كار می كند تحت تاثیر آن قرار می گیرد.
به نظر می آید فرسودگی شغلی با فشار های روانی ارتباط داشته باشد .فشارهای روانی وقتی رخ می دهد که عدم تعادل بین مطالبات و خواسته های محیطی با توانائی فرد برای پاسخ دادن به آنها وجود داشته باشد.هرچه مطالبات و خواسته های محیطی افزایش یابد و توانائی فرد برای پاسخ دادن به آنها کاهش یابد فشار روانی ایجاد می شود که باعث تجربه ی منفی در فرد و فرسودگی شغلی می گردد .در واقع فرسودگی شغلی دراثر فشارمداوم روانی پدید می آید (فاربر[17]،2003،به نقل ازاشرفی سلطان احمدی وهمکاران ،۱۳۸9).از راههای مقابله با فرسودگی شغلی وكسب رضایت شغلی، مهارت ابراز وجود است. ابراز وجود یعنی ملاحظه حقوق دیگران، و در عین حال گرفتن حق خود. ویژگیهای این سبك عبارتند از: دادن پاسخ های خود انگیخته با لحنی دوستانه اما قاطع، نگاه كردن به دیگران، ذكر مسایل مهم، ابرازاحساسات و عقاید، بها دادن به خود، نرنجاندن خود ودیگران؛ در این سبك، هدف شخص رعایت عدالت برای تمام طرفهای رابطه است (كاسبان و همكاران، 1387).

[1] – Michi
[2] – Poyrazli et al
[3]- Unicef
[4] – Lin
[5] -Alberti & Emmons
[6] – assertiveness
[7] – Bittson
[8]- anxiety
[9] – Salter
[10] – Nota & Soresi
[11] – Paterson et al
[12] – Lent et al
[13]-Deloty
[14] -Dadge et al
[15]- aggression
[16]- burnout
[17] – Farber