– یافتن عبارتی که در عین کوتاهی بتواند بیانگر حادثهای باشد که محدودۀ روایت آن در شاهنامه چندین بیت و گاه چندین صفحه را به خود اختصاص داده بود.
– فاصله افتادن میان مطالب مربوط به زندگی و اقدامات یک شخص یا وجود دو یا سه موضوع در یک بیت که تفکیک و عنوانگذاری آن را مشکل میساخت.
– جمع آوری مطالب مربوط به پادشاهانی که قبل از رسیدن به تاج و تخت و در زمان حکومت پدران خود اقداماتی را انجام دادهبودند که شرح آن در ضمن همان پادشاه اصلی آمده بود. برای مثال: هفت خان اسفندیار اگرچه باید ذیل عنوان اسفندیار جای بگیرد؛ اما ابیات مربوط به آن در ذیل پادشاهی پدرش گشتاسپ آمده است.
پیش از انجام دادن این پژوهش چشماندازی که در برابر ما بود چنین اجزاء و محتوایی داشت:
پرسش های اصلی تحقیق:
– ساختار زندگی شخصیّتهای شاهنامه فردوسی چگونه است؟
– نقش این پایان نامه در معرفی شخصیّتهای گمنام شاهنامه چیست؟
– نقش این پایان نامه در معرفی شخصیتهای مطرح شاهنامه چیست؟
فرضیه ها:
– ساختار حوادث زندگانی شخصیّتهای شاهنامه شبیه به یکدیگر نیست و هرکدام ویژگیهای خود را دارند.
– نقش پر رنگ برخی از شخصیّتها در شاهنامۀ فردوسی مانع از نمایان شدن دیگر شخصیّتها شده است و انجام یافتن این پایان نامه به برجسته نمایی این اشخاص کمک شایانی خواهد نمود.
– بررسی های شاهنامه پژوهان غالباً برشخصیت هایی خاص و نیز حوادثی خاص از زندگانی آنان تکیه داشته است . این پژوهش می تواند
حوادثی از زندگانی شخصیت های مطرح شاهنامه را که کمتر مورد توجه قرار گرفته است، در معرض دید پژوهندگان قراردهد.
اهداف تحقیق:
– توجه به حوادث مغفول مانده از زندگانی شخصیتهای شاهنامه
– ارائۀ تمامی حوادث زندگی شخصیتهای شاهنامه
– معرفی بعضی شخصیت های مغفول مانده در شاهنامه.
– تسهیل امر دست یابی به حوادث زندگانی شخصیت های شاهنامه
پیشینه تحقیق:
تا کنون پژوهشهای بسیاری در مورد اشخاص و ویژگیهای شخصیّتی قهرمانان شاهنامه انجام شده است که عمدتا به چند چهرۀ مشهور پرداخته اند یا فقط به معرفی نام و نژاد آنها بسنده کرده اند؛ برای نمونه کتابهای «فرهنگ نامهای شاهنامه»و«حماسه آفرینان شاهنامه»و….امّا این پژوهش در میان پایان نامه های دفاع شده در سطح کشور و یا کتابها و فرهنگهای نوشته شده دربارۀ شاهنامۀ فردوسی هیچ سابقه ای ندارد.
روش تحقیق:
در اجرای این پژوهش از روش کتابخانهای استفاده شده است؛ به این ترتیب که تمامی ابیات به طور دقیق مورد مطالعه قرار گرفته اند. پس از استخراج عناوین اشخاص (اصلی و فرعی) و معرفی کوتاه آنها، حوادث مهم زندگی و اقدامات آنها مورد بررسی قرار گرفته و به صورت فهرست موضوعی طبقه بندی شدند.
باری نگارنده با تمام کاستیها و نارسایی هایی که در این پژوهش وجود دارد، امیدوار است این کار برای دانش پژوهان ادب دوست به ویژه پژوهندگان شاهنامۀ فردوسی سودمند افتد.
اما با پیدایش علم قواعد زبان فارسی و جایگزینی واژة دستور به جای قواعد یا صرف و نحو، معانی اختصاصی و تازهای برای این واژه ارایه شد كه نمونههایی از آن آورده میشود:
1ـ «دستور زبان فارسی از قاعدههایی كه برگرفته از زبان است و درست گفتن و درست نوشتن را در بیان فكر و مطلب به ما میآموزد؛ فراهم آمده است.»
2ـ «قواعدی كه به یاری آنها شناخت اجزای سخن و عوامل تشكیلدهندة گفتار انجام میگیرد؛ دستور زبان نامیده میشود.»
3ـ «دستور، قوانینی است كه مطابق آن شخص میتواند در زبانی، درست و بیخطا، سخن بگوید و بنویسد.»
4ـ «دستور زبان، دانشی است كه ساختمان زبان را بیان میكند. وسیلهای است برای رسانیدن یا ثبت مقصود انسان كه در صورت بیان كردن، به آن سخن یا گفتار یا كلام گویند.»
2ـ نگاهی گذرا به تاریخچه دستورنویسی در جهان:
الف ـ دستورنویسی در غرب:
دستور زبان «گرامر» به یونانی «گراماتیكه = grammatiké» و به لاتینی «گراماتیكا= grammatica» گفته میشود. «گرامه» در یونانی به معنای «حروف الفبا» است واز این رهگذر اشارهای است به نوشتن.
نخستین كسی كه دستور زبان را نگاشت، فردی از هند به نام «پانی نی» است كه به قول «ماكس میولرو موریس لروی» و «جان هیور» و «جان لیونزد» در قرن چهارم پیش از میلاد و به گفته «گلد زیهر»، دانشمند آلمانی، در قرن هشتم و به تأیید «بلوم فیلد»، دانشمند آمریكایی، در حوالی 350ـ250 قبل از میلاد و به قول «جان كرول» آمریكایی، در قرن سوم قبل از میلاد میزیسته است. وی دستور زبان سنسكریت را نگاشته است.
اما در یونان باستان نخستین كسی كه به تقسیم جنس به انواع سهگانه مذكر، مؤنث و مخنث پرداخته است، فیلسوف معروفِ سوفسطایی به نام «پروتاگوراس = Protagoras» است كه در قرن
پنجم میزیسته است. پس از وی، «افلاطون» (427 ق.م ـ 347 ق.م) در كتاب خود به نام «كرتیلوس» مسأله قراردادی یا طبیعی بودن منشاء زبان را، كه بعدها دو مكتب فكری طبیعیگرایان و قراردادیگرایان را در دانش زبان شناسی جدید بوجود آورد، مطرح كرد و در كتاب دیگر خود به نام «سوفست»، برای اولین بار، «فعل = rhema» و «اسم onoma» را تعریف نمود و میان آن دو تمایز قایل شد.
بعدها «ارسطو»، برجستهترین شاگرد افلاطون، مقولة «حرف syndesmol» را به مقوله بالا افزود
و در رسالهای با نام «اندر عبارت = on Interpretation» مخالفت خود را با طبیعی بودن زبان، بیان
كرد. و درپی او «رواقیون» چهارحالت «فاعلی= nominative»، «مفعولی = accusative»، «اضافی =
genitive» و «مفعولالیهی= dative» را مطرح كردند. ولی تقسیمبندی كلام به هشت جزء، برای اولین بار به وسیله «دیونی سیوس تراكس = Dionysius Thrax» مطرح شد. این دانشمند یونانی صد سال قبل از میلاد میزیسته است، وی كاملترین دستور زبان یونانی را نگاشته و برای نخستین بار دستور زبان را علمی مستقل بیان كرده است. تقسیمبندی او همچنان در دستور زبان سنتی امروز باقی مانده است و با اضافه شدن «صوت» به صورت: اسم، صفت، فعل، ضمیر، حرف تعریف، حرف اضافه، قید، حرف ربط و صوت به كار میرود. بعد از او «آپولونیوس دیسكولوس»، برای اولین بار به طرح نحو زبان یونانی پرداخت. وی اجزای هشتگانه كلامِ دیونوسیوس را با تعاریفی جدید و با استفاده از اصطلاحات فلسفی در كارش به كار برد.
از سوی دیگر، رومیان برای نوشتن دستور زبان لاتین از سبك و سیاق یونانی بهره گرفتند . اما
در زبان لاتینِ باستان طبقهای از كلمات، كه بتوان آن را هم ردیف با طبقه حرف تعریفِ زبان یونانی قرار داد ، وجود نداشت و بنا به همین دلیل ، این طبقه از حروف در زبان یونانی حذف شد اما
دانشمندی به نام «رمئیوس پاله مون»، كه احتمالاً در قرن اول میلادی میزیسته است؛ طبقة «اصوات» را بیان كرد تا طبقهبندی تراكس همچنان ثابت بماند. تقلیدهایی این چنین از دستور زبان یونانی، این
پندار را پدید آورد كه دستور این زبان، یك چارچوب همگانی است كه برای سایر زبانها هم به كار میرود به طوری كه از دستورهای نوشته شده از سوی برخی دانشمندان یونانی، مانند «ایلیوس دوناتوس= Donatus» دانشمند سده چهارم میلادی با عنوان «فن صغیر= Ars minor» و «پریسكیانوس = Priscian/ priscianus» دانشمند سده پنج و شش میلادی با عنوان «مقولات دستوری»، در تمام دوران سدههای میانه (500 تا 1500 میلادی) برای كتابهای درسی استفاده شد.
در قرون وسطی كه فاصلة زمانی قرن پنجم تا قرن پانزدهم را دربر میگیرد؛ فلاسفه مسیحی برای تحلیل زبانی كه زبان وحی و الهامات آسمانی محسوب میشد؛ به اقداماتی دربارة دستور زبان دست زدند و به برخی مشخصات دستوری، مانند تمایز اسم و صفت، مطابقه دستوری (مطابقه برخی واژههای مرتبط در جمله)، كمیت دستور (مطابقه میان دو عنصر از مقولههای متفاوت، مثلاً فعل و اسم) و بدل در زبان لاتین دست یافتند. البته همه پژوهشهای زبان لاتین در خدمت عقاید و الهیات مسیحی به كار میرفت.
اما در انگلستان، در حدود سال 1000میلادی «الفریك، پیر دیر اینشام = Eynsham» كتاب دستور زبان و مكالمات خود را كه از نخستین كتابهای دستور زبان انگلیسی بود، با الگوبرداری از نظام دستوری پریسكیانوس نگاشت و بدینسان دستور زبان پریسكیانوس الگویی برای سایر دستورنویسان انگلیسی شد.
آمیختگی فلسفه و زبان در قرن هفدهم رخ داد و بازتاب آن، پدید آوردن دستورهای عمومی بود كه معروفترین آن «دستور عمومی و عقلانی = Grammaire génerale et raisonée» است كه به دستور رویال (Port-royal) معروف است و در سال 1660 م انتشار یافت. اما آنكه بیشتر از همه فلسفه را وارد مباحث دستوری زبان كرد «Condillac»، حكیم و روانشناس فرانسوی بود. كتاب او در سال 1775 م
منتشر شد. او كلام و اجزاء كلام را به عنوان جلوهای از فكر تحلیل كرد و خواهان تدوین دستور زبان كلی برای همه زبانها بود. و این فكر او به كوشش برای زبانهای عمومی، از جمله «اسپرانتو» شد. نمونه كامل دستور زبان كلی را با نام «دستور دستورها» در اوایل قرن نوزدهم میبینیم كه دانشمندی به نام «Giraut Duviver» نوشته است. از دانشمندان همین دوره، میتوان فیلسوف و ریاضیدانِ معروف، «گوتفیرد ویلهم فن لایبنیتس» را نام برد كه در قلمرو زبان شناسی ادعا كرد كه كلیه زبانهای موجود در اروپا و آسیا از یك واحد مشتق شدهاند. ادعاهایی از این دست سبب شد تا دیگر دانشمندان به كشف خویشاوندی زبانهای مختلف و نیز شناخت منشاء زبانها بپردازند.
در قرن بیستم دو روانشناس به نامهای «دامورت = J. Damourette» و «پیش = E.pichon» در كتاب خود به نام «بررسی دستور زبان فرانسه» زبان را از نظر روانشناسی و روانكاوی مطالعه كردند و بر منطق قدیم حاكم بر دستور زبان، كه كلمات را در حكم ابزار منطقی میدانست و آنها را بر همین پایه تقسیمبندی میكرد؛ خط بطلان كشیدند و همین امر سبب شد تا تقسیمبندیهای تازهای برای كلمات مطرح شود.
از دانشمندان بزرگ دیگر قرن نوزدهم میتوان فردینان دوسوسور (Ferdinan de sausure) را نام برد كه بنیانگذار زبانشناسی نوین به شمار میرود. وی مطالعه نظاممند زبان و زبانها را تشخیص داد و شرایط تحقق دستاوردهای زبان شناسی قرن بیستم را فراهم كرد.
از دیگر كسانی كه انقلابی راستین (تعریف تامس كوهن = Thomas Kuhn) در زبانشناسی ایجاد كرد؛ نوام چامسكی «Noam, Chomsky» است كه گام آغازین مطالعات زبان شناسی خود را با نوشتن پایاننامهاش درباره دستور زبان زایشی عبری نوین، برداشت. «چامسكی زبانشناسی را به بخشی از دانش روانشناسی تبدیل میكند و در مقابل همه آن تلقیهایی كه زبان را بر حسب نحوه كاربرد آن تحلیل میكند؛ میایستد. چامسكی تمایز قاطعی قایل است میان «دانستن یك زبان» و «كنش زبانی».»
6.دومینینگ مینگنو، الفبای زبان شناسی، ترجمه محمدتقی غیاثی (تهران: جامی، 1378)، ص 28.
1.محمدرحیم الهام، “تاریخ روشهای دستورنویسی در زبان دری (2): دستورنویسی در قرون وسطی”، ادب، س 22، ش1 (1353)، ص 11.
3.كوروش صفوی، درآمدی بر زبانشناسی (تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360)، ص 17.
4.محمدرضا باطنی، نگاهی تازه به دستور زبان (تهران: آگاه، 1375)، ص 17-18.
5.دیونوس تراكس، فن دستور، ترجمه كوروش صفوی (تهران: هرمس، 1377)، ص 9.
1.جین اچیسون، زبان شناسی همگانی، ترجمه حسین وثوقی. [ویرایش 2] (تهران: علوی، 1370)، ص 41-42.
3.مهدی مشكوةالدینی، سیر زبان شناسی، ص 29.
4.دیونوس تراكس، فن دستور، ص 16.
5.جلیل ساغروانیان، فرهنگ اصطلاحات زبان شناسی موضوعی- توصیفی (مشهد: نشر نما، 1369)، ص 186.
1.خسرو فرشیدورد، “رابطه دستور زبان با منطق و روانشناسی”، كاوش، ش 6 (مهر 1341)، ص 31.
2.كوروش صفوی، درآمدی بر زبان شناسی، ص 25.
3.خسرو فرشیدورد، “رابطه دستور زبان با منطق و روانشناسی”، ص 30-31.
4.جاناتان كالر، فردینال دوسوسور،ترجمه كوروش صفوی (تهران: هرمس، 1379)، ص 6.
5. بهروز عزبدفتری، مؤلف و مترجم، دربارة نوآم چامسكی، تهران: فرهنگ معاصر، 1372، ص 121.
«از دیرباز طبعاً پیش از قرن دهم هجری تاریخ ادبیات فارسی از چهرههای زنان شاعر بینصیب نبوده است، امّا به هر دلیل در تذکرهها تا به رابعه بنت کعب برسیم نشانی از شعر این زنان دیده نمیشود، از اینرو رابعه را نخستین شاعر زن بعد ازاسلام و معاصر آلسامان و رودکی دانستهاند»(باباچاهی،1386: 18)
حال اگر به اشعار شاعران از دیرباز تا حال بنگریم میبینم که زنان در اشعار گذشته جایگاهی نداشتند بسیاری از شاعران بزرگ گذشته، گذشته از اشعار عاشقانه و بعضی اشعار حماسی که تا حدودی در آن اشعار ستایش زن را میبینیم اشعار دیگر مثل اشعار ناصرخسرو، سعدی، نظامی و…به زن به عنوان موجودی مکار و جادوگر و ناقصالعقل و اینکه نباید در امور با زن مشورت کرد و… نگاه شده است.
«در شعر کلاسیک و آثار گذشتگان از زن تصاویر گوناگونی ارایه شده است، از جمله منظومههای عاشقانه همچون: خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، ویس و رامین و… که زن در آن محور اصلی کلام و روح عاطفی و غنایی شعر بوده است و یا در آثاری چون شاهنامه فردوسی (فرنگیس، منیژه و…) و گرشاسبنامه اسدی طوسی و دیگر آثار غیر غنایی که زن بیشتر جنبه تکمیلی، تزیینی، چاشنی کلام را داشته است، جدای از این تفاوتهای ظاهری، آنچه که در تمام موارد فوق مشابه است این حقیقت میباشد که تصویر ارایه شده از زن در اکثر قریب به اتفّاق، توسط مردان تعریف میشده که بیشترجنبه تجریدی و ذهنی داشته است و از حیث در نظر نگرفتن حقیقت وجودی آنان به عنوان انسانی مستقل، موجودیت یافته و البته متفاوت با اندک تمایزی همه مشابه بودند.(بهبهان،1389 : 19)
عدم حضور زنان در اجتماع و محدود شدن آنها به آنها اجازه نمیداد، که با شجاعت شعر بسرایند و اگر در این میان شعری گفته میشد، مردانه بود. با انقلاب مشروطه تحولاتی در زندگی زنان به وجود آمد و به نوعی به بیداری و آگاهی نسبی رسیدند، زن خود را پیدا کرد و لیاقت خود را فراتر از چهاردیواری خانه دید و خود را به عنوان جزئی از جامعه به ثبت رساند.
«شعر زن در ایران، از سده چهارم تا آغاز مشروطه، شعری به شدّت منفعل، محدود، مقلّد و سطحینگر است. با بررسی شعر زن از آغاز تا پیش از مشروطه با رجوع به تذکرهها، به نام شمار زیادی از شاعران زن برمیخوریم که سوای شعرهایی با بنمایهی تغزلی، آثاری ارزشمند و یا دست کم آثاری که از نوعی ویژگی و هویت ممتایز بهرهمند باشند، از ایشان باقی نمانده است. ازجمله این شاعران میتوان به عایشه سمرقندی (قرن ششم)، مطربه کاشغری، نهالیشیرازی (قرن نهم)، بیبی پرتوی، عصمتی سمرقندی، دلشاد (همسر فتحعلی شاه)، قمر السلطنه (دخترفتحعلی شاه)، خاور خانم (عروس فتحعلی شاه)،قمر قاجار (همسر ظل السلطان)، مریم خانم فراهانی (دختر میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی) و… اشاره کرد به موازات حضور اجتماعی زن در عرصههای فرهنگی از قبیل تأسیس مکتبخانهها، جراید، تصدّی پستهایی نظیرسردبیری مطبوعهها و… زنان شاعر(عمدتاً از نخستین گروه زنان تحصیل کرده ایرانی) پابه عرصه گذاردند که از شعر پستوخانهای رهیدند و ابعاد تازهای از اندیشۀ اجتماعی و دغدغههای تاریخی را در شعرشان بازتاب دادند. در این دوره،آثار شاعرانی نظیر رباب اصفهانی، مهرتاج رخشان، نیمتاج سلماسی، فخرعادل خلعتبری، شمس کسمایی، ژاله قائم مقامی و… مصداق آشکار طغیان اجتماعی زن ایرانی و نگاه دوبارهی او به خویشتن خویش است».((احمدی،1383: 17- 16)
میتوان گفت زنان شاعر سردمداران اعتراض بر ضد بیعدالتیها و تشویق زن به سمت پیشرفت بودند. «شعر مؤنث فارسی را بدون در نظر گرفتن سنت شعر فارسی که سنتی مذکر است نمیتوان مورد مرور و بررسی قرار داد، بهویژه آنکه شعر مؤنث معاصر (مدرن) از منشور تحولاتی سیاسی- اجتماعی عبور میکند که نام نیما یوشیج بر صدر آن میدرخشد.» (باباچاهی،1386: 15)
قبل از مشروطه زن ارّج و ارزش واقعی خود را پیدا نکرده بود و برای او کاری بالاتر از خانهداری و بچهداری نمیشناختند، و حتی حضور او در اجتماع را ننگ میدانستند. «با آغازنهضت مشروطه، جنشهای گوناگون زنان ایرانی، شکل گرفت. هر چند زنان نواندیش درشروع کار، با سختیهای گوناگون روبهرو گشتند، امّا همین حرکت باعث شد که بعدها زنان، خود و نقش اساسی خود درخانواده و اجتماع را بشناسند و برای رهایی از قید و بندهای دروغین اقدام نمایند. این تغیر نگرش را باید مدیون زنانی دانست که در عصر مشروطیّت، جدّیت به خرج دادند و در برابر توهین و تهمت دیگران قد علم نمودند. زنان در این دوره به تکامل شخصیّت خود اندیشیدند و از خانهها به اجتماع قدم
نمودند تا اجازه ندهند هر قلم به دست و هر بیتعهدی در مورد آنان، هرگونه که خواست بنگارد».(یزدانی، 1387: 117)
با آغاز مشروطه جنبشی شگرف در زندگی و ادبیات زنان میبینیم باباچاهی در این مورد میگوید: «جنبش مشروطه، خیزشهای مردمی و روشنفکری را تشدید و طبقات مختلف مردم را به هم نزدیک کرد. از همین منظر هم صداهای معترض تکثیر و هم بر تکثر صداها افزوده شد. بهرغم زنستیزیهای پنهان و آشکار که گاه از جانب چهرههای معتبر و از سوی برخی رهبران مشروطه مشاهده میشد، به تدریج حمایت از مظلومیت زنان ایرانی و حقوق اجتماعی او محور توجه قرارگرفت، بهویژه آنکه در این میان زنان نیز بر شأن و جایگاه و حقوق اجتماعی- فرهنگی خود تأکید ورزیدند.» (باباچاهی،1386: 49)
انقلاب مشروطه بر فکر و شعر زنان تأثیر بسیاری گذاشت، و گامی بلند برای رسیدن به تحولاتی عمیق در این زمینه بود، «بعد از انقلاب مشروطه تا حدودی نگاه شاعران و نویسندگان نسبت به زن تغییر یافت و تحقیر زن، کمابیش از میان رفت، هرچند شکل آرمانی آن تحقق نیافت، امّا در مقایسه با ادبیات پیشین تغییرات محسوس نمود. در این عصر تحولات عمیقی درشعر رخ داد شعر از شکل سنتی خود خارج شد و در راه تازهای قدم نهاد. این تغییرات تنها در وزن و قافیه رخ نداد، بلکه ازلحاظ نگرش و نگاه نیز، دگرگونیهایی حاصل شد، در میان نوگرایی در شعر پس از مشروطه، نام بانو شمس کسمایی مشاهده میشود. ایشان یکی از زنان فعّال در ایجاد شعر نو بود که همراه تقی رفعت و جعفر خامنهای در مجّلهی تجّدد و آزادیستان با نوشتن مقالات و اشعاری از رواج چنین نظریهای حمایت کرد».(یزدانی، 1378: 125)
در عصر مشروطه زنان شاعر و نویسنده نقش تعین کنندهای داشتند، «حضور بانو شمس کسمایی در برقراری روشینو در شعر، از نقش زنان، در عصرمشروطه خبر میدهد. این خود زمینهای شد برای زنان آینده، که خود را بیشتر در جامعه مطرح نمایند و در عرصه فرهنگی، سیاسی و اجتماعی اظهارنظر نمایند. برخلاف سدههای گذشته که زنان شاعر و نویسنده به ندرت یافت میشدند، از این دوره به بعد، زنان بسیاری ظهور کردند که در سرودن و نگاشتن، مهارت زیادی از خود نشان دادند و کارکرد آنان از لحاظ ادبی اهمیّت زیادی یافت. شاعران بزرگی چون فروغ فرخزاد، پروین اعتصامی، سیمین بهبهانی، طاهره صفارزاده، رقیّه کاویانی، مهوش مساعد، ژیلا مساعد، فریده فرجام، نازلی امیر قاسمی از شاعران برجسته این سده به حساب میآیند».(همان/ 126)
در زمان معاصر ادبیات زنان تا حدودی راه پیشرفت و ترقی را در پیش گرفته و از زیر بار سلطه تقلید و سطحینگری تا حدودی شانه خالی کرده است، «شعر زن در روزگار ما تحولات شگرفی داشته است به نحوی که از یک طرف شعر آنها با شعر مردان تفاوتهای زبانی و محتوایی دارد و از طرف دیگر در گسترهی شعر شاعران زن نیز یک دستی دیده نمیشود و هرکدام از این دسته از شاعران سبک ویژهای در شعر زنانه دارند، مثلاً شعر پروین (1285-1320) ادامه صدای مردانه از زبان یک شاعر زن است امّا صدای ژاله قائممقامی (1262- 1325) صدای زنی است که هر چند صدایش هنوز مردانه است امّا از نظر درونمایه، بیانگر گلایههای زنان است و صدای فروغ (1313- 1345) روشنترین صدای زنانه در شعر روزگار ماست، او هم از نظر زبان و هم از نظر درونمایه کاملاً زنانگی خود را حفظ کرده است، صدای سیمین بهبهانی، صدای است که گاه از گلوی مردان برمیآید و گاه از گلوی شاعر، او میان سنّتهای فرهنگی شعر فارسی و نوآوریهای فروغ در رفت و آمد است». (واعظ و دیگران، 1384 : 74)
کسانی که سربلندی و پیشرفت زنان را خواستار بودند، در طول تاریخ سختیهای زیادی کشیدند تا زنان را به درجه خودباوری برسانند و زنان تحصیل کرده از جمله اوّلین زنانی بودند، که در این راه سختی زیادی متحمل شدند امّا بسیاری از زنان، آنقدر در دنیای محدود خود غوطهور شده بودند و به آن دلخوش کرده بودند، که طول میکشید تا باور کنند که آنها هم عضوی از جامعه هستند و حق تصمیمگیری و درس خواندن را دارند.
«از قرن سیزدهم هجری به بعد نگرش تازه و متفاوتی در آثار شاعران و نویسندگان، ظهور دریافتن نوین را از زن نشان میدهد. دورهای که اندکاندک زنان نیز به شخصیت انسانی و مقامالهی خویش وقوف یافته و همراه با تحولات اجتماعی پذیرفتهاند که نقش والاتر از فراهم کردن وسایل سرگرمی و راحتی مردان را در جامعه دارا هستند و به فراخور این درک، مردان نیز اندک اندک این مهم را کم و بیش پذیرفتند، هرچند بسیاری از زنان سختیهای بسیاری را در راه اثبات وجود خویش متحمل شدند تا شرایط را برای حضور زنان در عرصه های مختلف فراهم آورند. امّا متأسفانه شرایط غالب جامعه موجب شده عدهای کمی راه آنان را دنبال کنند. به هر روی با آغاز مشروطیت و همراستا با دگرگونیهای تاریخی و عوامل بیرونی و درونی جامعهجهانی، زنان تحصیل کرده و جوانان دانشآموخته شرایط تحول اجتماعی و فرهنگی را فراهم کردند که البته در این دوره هجوم فرهنگ بیگانه با آداب و سنّتهای بومی، ملّی و مذهبی بسیاری را از روند روبه رشد حقیقی باز داشته و سرگرم زرق و برقهای تمدن نو نمود».(بهبهانی، 1389: 20)
امروزه تا حدودی تلاش کسانی که پیشرفت زنان را در جامعه میخواستند به ثمر نشسته است، «به هر صورت، امروزه دیگر همراستا با نقش زنان در جامعه از حضور پرشور و به یاد ماندنی شان در جنگ گرفته، که پابهپای مردان از شرف و کیان ایران زمین دفاع کردند، تا امروز که در عرصههای متفاوت اجتماعی و سیاسی و فرهنگی به عنوان ستون و محور اصلی زندگی و استحکام بنیان خانوادگی حضور دارند شعر و ادبیات معاصر نیز حضوری پررنگتر از آنان میطلبد و حضوری در سایه درکی درست از جنبههای مستقل و انسانیشان که در تضاد و تقابل با وجود مردانه هم نیست».(بهبهانی 1389: 20)
به هر حال، شعر زن و حضور او در تاریخ ادبیات ایران، معمولاً تابع شرایط اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی و تحولات حاصل از آن بوده است. روزگاری ساختار فرهنگی و عرف اجتماعی، اجازه نمیداد زن، هنر خود را در بین اقشار مختلف جامعه آشکار سازد، ولی پس از مشروطه، شاهد دگرگونی در عرصه مختلف اجتماعی، فرهنگی، ادبی و به تبع آن، تغییر نگرش جامعه در خصوص حضور زن در حوزه های مختلف اجتماعی و فرهنگی هستیم. بدیهی است حیات نوین اجتماعی، بر ذهن و اندیشه شاعران زن نیز تأثیرگذار است و آنها را واداشت تا نسبت به واقعیتهای پیرامون خود توجّه نشان دهند و از مطالبات، خواستهها، و دغدغه ها و مسائل خود و زنان سخن بگویند.
در این پایاننامه قصد بر آن است تا به تحلیل اشعار ژاله قائم مقامی و ژاله اصفهانی و به تبیین دیدگاه آن دو، در خصوص جایگاه زن بپردازیم و ببینیم مباحث مربوط به زنان، از نگاه آنها کدامند و از چه شگردهای هنری در توجیه آن بهره برده اند.
«اسطوره واکنشی از ناتوانی انسان است در مقابله با درماندگیها و ضعف او در برآوردن آرزوها و ترس او از حوادث غیر مترقبه. قدرت تخیل، نهایت فعالیت خود را در این زمینه انجام میدهد. خدایان به این ترتیب خلق میشوند و سپس به شهریاران و پهلوانان زمینی تبدیل میگردند و گاهی به عکس از شخصیتی تاریخی یا قهرمانی معمولی، موجودی اسطورهای شکل میگیرد؛ به این صورت که همهی ویژگیهای یک موجود خارقالعاده را به او نسبت میدهند…از سوی دیگر اسطوره تجسم احساسات آدمیان است به گونهای ناخودآگاه، برای تقلیل گرفتاریها یا اعتراض به اموری که برایشان نامطلوب و غیرعادلانه است و چون آن را تکرار میکنند آرامشی به آنها دست میدهد…»(آموزگار،1383: 54)
به عبارت دیگر، «اسطوره» بیان بینش و تفکر انسان ابتدایی در برخورد او با پدیدههای پیرامونش است.
حضور مؤثر جانوران در حیات آدمی باعث شده این موجودات ابتدا در حیات اساطیری و سپس به شکل نمادین در خدمت بیان اندیشه های انسانها قرار گیرند. حیوانات علاوه بر حضور در اساطیر و حماسهها، بعدها در داستانهای عرفانی، تعلیمی و قصهها و حکایات پندآموز نیز نقشآفرینی میکنند و در برخی موارد پشتوانهی نمادین و کهن خود را(هر چند کمرنگ) حفظ کردهاند و ریشهی بعضی از خویش کاریهایشان را میتوان در پشتوانهی اسطورهای آنها مشاهده کرد.
1-1- تعریف نماد
نماد معانی متفاوت و مختلفی دارد. در ایران نماد درمعنای لغوی خود چنانکه در لغتنامهی دهخدا و به نقل از آنندراج آمده است، به معنای «فاعل»، یعنی ظاهر کننده و نشاندهنده و مظهر واقع شدن است. اما در دوران جدید، این واژه عمدتاً در «غیر ما وُضع له» به کار رفته است و غالباً با نقشهای کنایی، استعاری و حتی گاه در معنای نشانه و علامت استعمال شده است.(ر.ک:قبادی،1374: 339) کلمهی نماد، برابر(symbole)، در زبان فرانسوی است؛ «لغت symbole از واژهی یونانی«sumballein» میآید که به معنی به هم پیوستن و اتصال است. هر sumbalon در اصل نشانهای برای شناخت و بازشناسی بوده است، یعنی یک نیمه از آنچه را كه هرگز ندیده باشند، چون برادر بدانند و بپذیرند.»(ستاری،1366: 9)
نماد همیشه سرشار از راز و رمز است. «از ابتدا که معرفت بشری از افسانهها و اساطیر فراتر آمده یعنی قالب فرضیه و فلسفه به خود گرفت تاکنون، تعریف نماد همچنان چند پهلو و ناگشوده باقی مانده است.»(قبادی،1374: 342)
تعریف نماد از نظر اصطلاحی نیز بسیار گسترده و وسیع است و اغلب صاحبنظران، نماد را از دیدگاهی ویژه و سازگار با قلمرو کاری خویش تعریف کردهاند؛ چنانکه روانشناسان، فلاسفه، اسطورهشناسان، ادیبان و… هر کدام تعریفی متفاوت از نماد ارائه داده اند؛ البته در همه این تعاریف یک نقطهی مشترک وجود دارد و آن این است که: نماد بر معنی و مفهومی، ورای آنچه ظاهر آن مینماید دلالت دارد؛ معنی ای پوشیده و پنهان که باید کشف شود.
به تعریف نماد از چند دیدگاه مختلف اشاره میشود که این تعاریف برگرفته از مقالهی «نظری بر نمادشناسی و اختلاف و اشتراک آن با استعاره و کنایه» است:
نماد در علم روانشناسی به معنی وجه آشکار و نمایان صورت مثالی ناشناخته و فینفسه بیاننشدنی است. هر صورت مثالی میتواند در جامهی نمادهای مختلف ظاهر گردد. این نمادها به نوبهی خود میتوانند مجموعهی صورتهای گوناگونی را تشکیل دهند و به شکل دسته های تصاویر به هم پیوستهای درآیند. از نظر یونگ، نمادهای گوناگون مجسمکنندهی صورت مثالی هستند.(ر.ک:باستید،1370: 70)
«در فرهنگ فلسفی، نوشتههای سمبلیک و نمادین، آثاری مبتنی بر صور الهامی در مقابل تفکر منطقی مبتنی بر معانی مجرد، تعریف شده است. میرچا الیاده رمز و نماد را دنباله و ادامهی تجلی قداست در اساطیر توصیف کرده است. از نظر ادبی نیز هرگاه در اثر ادبی، ابزار و عناصری به خدمت گرفته شود که القاءکننده و مبیّن موضوع یا شیی دیگر باشد یا عملی مطرح گردد که امر دیگر را القاء کند که هم خود باشد و هم مظهر مفاهیم فراتر از وجود عینی خود، «نماد» خوانده میشود.»(قبادی،1374: 341-339)
همچنین نماد به حسب جایگاه آن در اثر و وسعت و شمول یا سیر تاریخی و طبیعی آن، به این گروهها قابل تقسیم است:
تقسیمبندی بر حسب جایگاه نماد در اثر:
1- تصویرهای پراکنده: در صورتی که اثر، یک اثر ساختاری نباشد ـ مثلاً رمان، داستان، قصه، مثنوی یا قصیده نباشد یا تمام ساختار اثر ادبی، نمادین نباشد؛ همانند: غزلیات شمس، در این صورت نماد به صورت تصویرهای پراکنده جلوه میکند؛ مثلا نماد سیمرغ در غزلیات.
2- ساختاری: مجموعهی اثر، ساختاری نمادین دارد مانند: منطقالطیر عطار.
تقسیمبندی بر حسب وسعت و شمول نماد:
1- نمادهای عام: نمادهایی که گسترهی آن در حد یک کشور و حتی فراتر از ادبیات یک کشور است. مثل نماد کبوتر و برگ زیتون برای صلح.
2- نمادهای خاص: نمادهایی که نزد هر هنرمندی تعبیری متفاوت و متغیر دارد. مانند تصویرهای رمزی مولوی که خاص خود اوست.
نمادهای طبیعی نیز نمادهایی هستند که عموماً در ادبیات ریشهدار هستند ولی خیلی شناخته شده نیستند و تاریخی شدهاند؛ و شاعر یا نویسنده این نماد را خلق نکرده بلکه قادر به کشف و استعمال آن شده است.(ر.ک: همان: 345-344).
2-1- نماد و اسطوره
نماد در اساطیر ـ که مورد پژوهش ماست ـ جایگاه ویژهای دارد و در واقع به منزلهی زبان اسطوره است. در واقع «نماد واسطهی جاودانیای است میان آنچه خرد درمییابد و آنچه درنمییابد. از این رو، بهترین زبان برای بیان اساطیر، زبان نماد است نه مفاهیم عقلی. هر انسان در هر دوره به نمادها قالبی نو میبخشد، بدینگونه كه آن حقیقت جاودانه كه نماد نمایشگر آن است، هر بار به صورتی تازه به ما عرضه میشود»(ستاری،1366: 469). نمادها آبستن معانی و رازها هستند. یک نماد ممکن است یک معنی خاص را به ذهن القا کند و گاه یک نماد معانی و مفاهیم گوناگونی را در بطن خود جای داده است؛ به عبارت دیگر، معانی گوناگون و رازناک در قالب نماد پیچیده شدهاند. نماد نشان دهندهی تضادها و پیوندهای طبیعی و ماوراءطبیعی در دنیای اساطیر، افسانهها، قصهها و حماسه است. تضاد و تقابل خیر و شر، روشنی و تاریکی، زمین و آسمان، باران و خشکی، خورشید و ماه و…در داستانها، اساطیر و افسانهها و قصهها و… به گونهای نمادین، مانند جنگ خدایان و اهریمنان، جنگ زاغ و جغد، جنگ مار و پرنده و جنگ قهرمان با اژدها و… مطرح میشود که اغلب برای نشان دادن قطبهای متضاد جهان است. از طرف دیگر با استفاده از نماد، میتوان پیوند و آشتی تضادها را به نمایش گذاشت، مانند پیوند و آشتی خورشید و ماه یا پیوند روز و شب که به صورت ازدواج خورشید و ماه، در اساطیر مختلف ظاهر میشود و یا پیوند آب و آتش در برخی از اساطیر، مانند ارتباط «اگنی» (agni) و «تریتهآپتیه»1(trita-āptiya) در اساطیر هند؛ بدینصورت که اگنی، خدای آتش، که خود از آب به وجود آمده است و پاکترین فرزند آبهاست؛ برادرش «تریتهآپتیه» را نیز از آب میآفریند و بعدها تریته با دیو خشکی میجنگد و او را شکست میدهد؛(ر.ک:بهار،1351: 48) پس نمادشناسی دانشی است که این پیوندها و تضادها را شناسایی و تفسیر میکند.
برخی نمادها از روزگار کهن شکل گرفته و در تفکرات، اندیشهها و رؤیاهای اقوام گوناگون باقی ماندهاند، بنابراین اندیشهها و معانی رازناکی در نماد گنجانده شده است و میتوان در فراسوی معنای ظاهری یک یا چند نماد، باور، اندیشه و چه بسا اسطورهای کهن را یافت.
نمادهایی که زائیدهی معانی گوناگون و باورهای کهن هستند، با روان یک قوم یا روان مردم یک سرزمین یا فراتر از یک سرزمین پیوند دارند؛ بنابراین، نمیتوان تولد و زایش این قبیل نمادها را در مکان و زمان خاص دانست بلکه چنین نمادهایی به خودی خود اندیشهای هستند با پشتوانهای محکم و کهن.
در بسیاری از آیینها و ادیان، رفتار و اعمال نمادینی وجود داشته که از اعتقادات بنیادین آنها به شمار میآمده است؛ بعدها این رفتار و اعمال نمادین، در ظاهر و جامهای نو و مطابق با الگوهای حاکم بر جامعه، در داستانها، قصهها، حکایتها و حتی در فعالیتهای روزمره ظاهرشدهاند. امروزه نیز بعضی اعمال و رفتارهای مردم، ریشه در باورهای کهن آنها دارد و مردم ناخواسته و ناآگاهانه، به علت پیوند روانی با این قبیل اعمال نمادین، آنها را انجام میدهند.2«گرچه دیگر اصل و علت انجام آنها به دست فراموشی سپرده شده است… اما در ژرفای انسان، در خیالها و رؤیاهایش، در پوششی از كهنالگوها میزید.»(واحددوست،1381: 93).
اسطوره و نماد پیوندی ناگسستنی دارند. «سمبلها تجلی ایدهآل حقایق و ارزشهای مطلق انسانی یک دوره و یا یک قوم از جوامع بشری و اسطورهها انگیزهای برای پیدایش سمبل میباشند و این گونه است که دو مقولهی سمبل و اسطوره در کنار هم معنی پیدا میکنند.»(دادور،1385: 9). بنابراین میتوان ضمن پیوستگی اسطوره و نماد، گذار اسطوره به نماد را نیز پذیرفت. «بعضی گفتهاند واژهی myth از ریشهی mutus میآید که به معنی گنگ و خاموش است و این مفهوم خاموشی در مورد اموری مصداق و معنی پیدا میکند که به اقتضای ذات و سرشتشان جز از راه نماد بیانشدنی نیستند.»(ستاری،1366: 9)
علاوه بر اساطیر، رؤیاها نیززبانی نمادین دارند، میرجلالالدین کزازی درین باره مینویسد:
«اسطورهها و رؤیاها هر دو در قلمرو نمادهایند. هم اسطوره، هم رؤیا به زبانی پیچیده و چند سویه و رازآلود که زبان نمادهاست با ما سخن میگویند و نهفتههایشان را بر ما آشکار میسازند. نمادهای رؤیا بیشتر نمادهایی هستند که ناخودآگاه فردی آنها را میآفریند و نمادهای اسطوره به یکبارگی نمادهایی هستند که از ناخودآگاه تباری و ناخودآگاهی جمعی برمیآیند. برای گزارش اسطوره و رؤیا و گشودن رازهایشان، به ناچار میباید با زبان نمادها آشنا بود.»(کزازی،1372: 163)
بنابراین نمادشناسی دانشی است مربوط به کشف مفاهیم و رموز نهفته، برای شناخت بشر از خودش.