شرط ضمن عقد، به دو طریق تبعی و مستقل زائل میشود؛ زوال تبعی شرط، در نتیجهی بطلان و انحلال عقد مشروط صورت میگیرد، حال آنکه در زوال مستقل، که موضوع اصلی پژوهش حاضر است، مشروطله میتواند از شرطی که به نفع او شده صرف نظر نموده که به آن اسقاط شرط نیز گفته میشود. مادهی 244 قانون مدنی بر اساس اتفاق نظر فقیهان، مشروطله را قادر به صرف نظر از شرط معرفی کرده است.
ممکن است در ابتدا چنین تصور شود که این موضوع، دارای اهمیت قابل توجهای نیست، لیکن دقت نظر و تأمل در مفاد دو مادهی 244 و 245 و آرای فقهی و حقوقی، مسائل و ابهاماتی را مطرح میسازد که پژوهش حاضر به دنبال پاسخگویی به آن میباشد. شرط به تبع عقد انشاء شده و در شمار اعمال حقوقی قرار دارد، از سوی دیگر اسقاط، برای زوال حق اعتبار گردیده، بنابراین لازم است تبیین شود که ساختار حقوقی عمل مزبور چیست و آیا اسقاط، معطوف به شرط یا اثر حاصل از آن است؟
به طور معمول شرط به نفع یکی از طرفین عقد درج میشود، اما گاهی متضمن نفع هر دو طرف است و گاه نیز اسقاط شرط در برابر عوض صورت میگیرد، لذا ماهیت صرف نظر از شرط در فروض مختلف، قابل توجه میباشد. از آنجا که ممکن است شرایط تحقق یک عمل حقوقی بر حسب طبیعت خاص آن ویژگیهایی پیدا کند، از این رو شرایط تحقق صرف نظر از شرط نیز موضوع مطالعه واقع میشود.
قانون گذار به عدم امکان اسقاط شرط نتیجه تصریح نموده است، لذا با توجه به سابقهی موضوع در فقه، علت حکم مذکور و اطلاق آن در فروض مختلف و انواع مصادیق شرط نتیجه قابل بررسی به نظر میرسد. همچنین به رغم سکوت مادهی 244، جمعی از نویسندگان، شرط صفت را واجد امکان اسقاط ندانستهاند که اتخاذ موضع حقوقی، تحقیق در اینباره را ایجاب میکند. در خصوص قابلیت اسقاط شرط فعل به نفع ثالث اختلاف نظر وجود دارد و باید دید کدام دیدگاه با مبنای فقهی و اطلاق مادهی 244، سازگاری بیشتری دارد. همچنین دو فرض دیگر قابلیت اسقاط شرط صفت و نتیجه به نفع ثالث نیز مورد بررسی قرار میگیرد. در نهایت آثار صرف نظر از شرط صحیح و باطل، اعم از غیرمبطل و مبطل، مطرح خواهد شد. به این ترتیب ذیل عنوان صرف نظر از شرط، مباحثی قابل طرح است که مستلزم بررسی تفصیلی در قالب یک پایان نامه میباشد.
ب-سابقهی علمی
در زمینهی شرط ضمن عقد، پایان نامه های متعددی نگارش یافته که هر کدام جنبهای از آن را مورد بررسی قرار دادهاند، لیکن در خصوص موضوع بحث یعنی صرف نظر از شرط، پژوهش مستقلی تاکنون صورت نگرفته است. در کتب فقهی اصل قابلیت اسقاط شرط مورد اذعان اجماع فقیهان است، با این حال امکان اسقاط پارهای مصادیق نظیر شرط عتق (آزاد کردن برده)، که نمونهای از شرط فعل به نفع ثالث است، مورد توجه متقدمان و متأخران بوده و دراینباره اختلاف نظر وجود دارد.
اما قابلیت اسقاط هر یک از شروط سه گانه (فعل، صفت و نتیجه)، خصوصا شرط نتیجه تنها مورد توجه فقیهان متأخر قرار گرفته است و عموما شرط ملکیت عین معین را قابل اسقاط ندانسته اند. مضاف بر این، ذیل مباحث پراکندهای که راجع به شرط ضمن عقد مطرح گردیده، مطالبی وجود دارد که در خصوص ماهیت صرف نظر از شرط در فروض مختلف میتوان از آن بهره گرفت. از سوی دیگر برخی از متقدمین در خصوص تأثیر یا عدم تأثیر اسقاط شرط مبطل عقایدی ابراز داشتهاند و این موضوع مورد تجزیه و تحلیل دیگر فقیهان نیز قرار گرفته است.
در اغلب کتب حقوق مدنی، ذیل عنوان شرط ضمن عقد، موضوع اسقاط شرط به نحو مختصر مطرح گردیده است و عموما امکان اسقاط شرط فعل و عدم امکان اسقاط شرط نتیجه، عمدتا با رویکرد و تحلیلی یکسان بیان شده است. در مورد شرط صفت به رغم سکوت مادهی 244، اختلاف نظر وجود دارد. شرط فعل به نفع ثالث نیز بعضا از این حیث مورد توجه واقع شده و در قابلیت اسقاط آن اختلاف است. مضاف بر این بعضاً تأثیر اسقاط شرط باطل به ویژه مبطل، بدون طرح و مطالعهی عمیق عقاید فقهی و به نحو اجمالی، مورد توجه قرار گرفته است.
بر این اساس در پژوهش حاضر، سعی بر آن است که با اتکا و تعمق ویژه در اقوال فقیهان به عنوان مبنای فقهی مقررات مربوط به شرط ضمن
عقد از جمله مادهی 244 قانون مدنی، موضوع صرف نظر یا اسقاط شرط تفصیلا و از ابعاد مختلف مورد بررسی قرار گیرد.
ج-هدف تحقیق
با توجه به اینكه قانون گذار در ارتباط با موضوع بحث (صرف نظر از شرط ضمن عقد) منحصرا به ذكر دو ماده بسنده كرده و از آنجا که علی رغم اهمیت این موضوع، پژوهش مستقلی به آن اختصاص داده نشده است، لذا از حیث ساختار حقوقی، ماهیت، قلمرو و آثار صرف نظر از شرط، ابهامات و مسائلی قابل طرح به نظر می رسد؛ از این رو بررسی موضوع صرف نظر از شرط به صورت كلی و به ویژه از جهات فوق، هدف و انگیزه ی اصلی در پژوهش حاضر است.
د-سؤالات پژوهش
پژوهش حاضر در پی پاسخگویی به پرسش اصلی زیر میباشد:
برای پاسخ به این سؤال كلی، بررسی موضوع در چند سؤال فرعی زیر، ضروری به نظر میرسد:
1 – زوال شرط در نتیجهی اسقاط، چگونه و با چه تحلیلی صورت میگیرد؟
2 – ماهیت صرف نظر از شرط در فرض های مختلف چیست؟
3 – قابلیت اسقاط شروط سه گانه (فعل، صفت و نتیجه) چگونه است؟
4 – قابلیت اسقاط شرط به نفع شخص ثالث چگونه است؟
5 – آثار مترتب بر صرف نظر از شروط صحیح و باطل چیست؟
ه-روش تحقیق
تدوین مطالب در این پژوهش، با مراجعه به منابع كتابخانهای، به ویژه کتب فقهی و با روش توصیفی و تحلیلی صورت گرفته است.
و-سازماندهی پژوهش
پژوهش حاضر در سه فصل تدوین شده؛ فصل اول تحت عنوان کلیات، مشتمل بر سه مبحث است که در مبحث اول مفهوم و اقسام شرط، در مبحث دوم تبیین و مقایسهی برخی واژگان مرتبط و در مبحث سوم زوال شرط مورد مطالعه قرار میگیرد.
فصل دوم طی دو مبحث، به بررسی ماهیت و شرایط صرف نظر از شرط اختصاص مییابد. قلمرو و آثار صرف نظر از شرط نیز، موضوع فصل سوم را تشکیل داده که طی دو مبحث به مطالعهی هر یک پرداخته میشود.
کلیات
پژوهش حاضر درصدد است صرف نظر از شرط ضمن عقد، موضوع مادهی 244 قانون مدنی «طرف معامله که شرط به نفع او شده میتواند از عمل به آن شرط صرف نظر کند، در این صورت مثل آن است که این شرط در معامله قید نشده باشد، لیکن شرط نتیجه قابل اسقاط نیست.» را مورد بررسی تفصیلی قرار دهد، لذا شایسته است در ابتدا مفهوم لغوی و اصطلاحی شرط مطرح شود. همچنین در این پژوهش از انواع شرط به اعتبارات مختلف سخن به میان میآید. به همین جهت اقسام شرط نیز تبیین میشود. به این ترتیب مبحث اول این فصل تحت عنوان شرط در قرارداد به موضوعات مطروحه میپردازد.
در مادهی 244 دو واژهی صرف نظر و اسقاط به کار رفته و لازم است پس از بیان مفهوم، مقایسهای بین آن دو صورت گیرد. مضاف بر این اسقاط شرط، به مقولهی حق نیز ارتباط پیدا میکند و از آنجا که اصطلاح مذکور، همواره مقابل حکم استعمال میشود، شایسته است که مفهوم حق و حکم و تمایز آن دو از یکدیگر بررسی گردد، بنابراین مبحث دوم، بررسی موارد مذکور را پی میگیرد.
از آنجا که شرط، عمل حقوقی مستقلی نبوده و به تبع عقد انشاء میشود، زوال آن به طور معمول تابع قواعد انحلال اعمال حقوقی مستقل نیست، بلکه زوال شرط غالبا به دو شکل محقق میشود، یکی تبعی که در نتیجهی بطلان و انحلال عقد مشروط صورت میگیرد و دیگر مستقل، که به موجب عمل حقوقی صرف نظر یا اسقاط شرط تحقق مییابد. مورد اخیر موضوع اصلی پژوهش حاضر را تشکیل میدهد، لذا لازم است تحلیل شود که اسقاط، معطوف به اثر شرط یا خود آن میباشد. به این ترتیب مبحث سوم تحت عنوان زوال شرط، طرق تبعی و مستقل زوال این عمل حقوقی را مورد بررسی قرار میدهد.
مبحث اول: مفهوم و اقسام شرط
عنوان اداره در این پژوهش به معنای به کارگیری راهکارهایی برای تبیین همکاری دادرس و اصحاب دعوا در دادرسی مدنی است و مقصود از امور موضوعی، اموری است که صرفنظر از قواعد و نظریههای حقوقی، در عالم خارج به وقوع میپیوندد و یا در راستای شناخت وقایع خارجی قرار میگیرد؛ در مقابل امور حکمی نیز، دربرگیرندهی احکام، و اقداماتی است که در راستای کاربرد، اجرا و تفسیر احکام صورت میگیرد؛ از این رو با توجه به آنچه گفته شد، موضوع این پژوهش بیانگر نقش تعاملگرایانهی دادرس و اصحاب دعوا در ادارهی امور موضوعی و حکمی است.
در این تحقیق سعی شده است به دو پرسش اساسی پاسخ داده شود: 1- نقش دادرس و اصحاب دعوا در ادارهی امور موضوعی و حکمی چیست؟ 2- این نقشها چگونه میان دادرس و اصحاب دعوا توزیع میشوند؛ به گونهای که تعادل و توازن در حقوق و تکالیف دادرس و اصحاب دعوا به هم نریزد؟
به تبع این دو پرسش، سؤالات دیگری نیز، مطرح میشود: مفهوم امور موضوعی و امور حکمی چیست؟ معیار تفکیک این دو کدام است؟ نقش دادرس و اصحاب دعوا در ارائه، اثبات و تغییر امور موضوعی چیست؟ نقش دادرس و اصحاب دعوا در ارائه و تغییر امور حکمی چیست؟
هدف از نگارش این پژوهش، یافتن راهکارهایی برای گسترش نقش دادرس در
ادارهی امور موضوعی و نقش اصحاب دعوا در ادارهی امور حکمی است. در حقیقت سیطرهی اندیشههای فردگرایان بر فضای علمی و قضایی کشورمان سبب شده است تا میان حقوق و تکالیف دادرس و اصحاب دعوا مرزهای نفوذناپذیری ایجاد شود و نقش دادرس در ادارهی امور موضوعی و نقش اصحاب دعوا در ادارهی امور حکمی، نقش منفعلی باشد و تغییرات مثبت تقنینی در عمل نادیده گرفته شود. از اینرو بر آن شدیم تا با انتخاب «نظریهی تعاون» – که مبنای وضع قوانین مدرن کنونی قرار گرفته و انعکاس آن در قانون آیین دادرسی مدنی کشورمان مشهود است- به عنوان نظریهی مبنایی این نوشته، نگرشی جدید به مسئلهی ادارهی امور موضوعی و حکمی داشته و به بازتوزیع یا به عبارتی بهتر، بازتوضیح نقشهای دادرس و اصحاب دعوا در ادارهی امور موضوعی و حکمی بپردازیم. از سویی دیگر با نگارش این پژوهش به دنبال دستیابی به شیوهی نوینی از دادرسی هستیم که قابلیت پیشنهاد برای نظام دادرسی کشورمان را هرچند در حوزهی نظر- داشته باشد. در حقیقت بررسی نظام دادرسی کشورمان- حداقل مشاهدهی تصویری که از این نظام در آثار حقوقدانان این مرزوبوم منعکس شده است- نشان میدهد که این نظام، هنوز تحت تأثیر عقاید مکتب لیبرالیسم قرار دارد؛ لذا با نگارش این پژوهش سعی در تعدیل این رویکرد نمودهایم تا از این منظر، افقهای تازهای پیش روی حقوقدانان و قضات قرار دهیم و موانع موجود در راه نیل به حقیقت را در حد بضاعت علمی خویش، کمرنگ کنیم.
موضوع این تحقیق، مورد عنایت اکثر نویسندگان حقوقی قرار نگرفته است و اندیشمندان بعضاً، اگرچه در زمینه امور موضوعی و امور حکمی دست به قلم بردهاند؛ اما در نگاشتههای خود – که اغلب مقالات علمی هستند – به تعریف امور موضوعی و امور حکمی و تمایز میان آن دو بسنده کردهاند. تنها نویسندهی کتاب ارزشمند «ادارهی جریان دادرسی مدنی بر پایهی همکاری در چارچوب اصول دادرسی» است که به مسئلهی ادارهی امور موضوعی و حکمی پرداخته است؛ اما در این اثر نیز، به علت پرداختن به همهی مراحل دادرسی از آغاز تا پایان، به موضوع مورد بحث بهطور مبسوط پرداخته نشده است. از این رو ضمن الهام از این اثر والا، سعی نمودهایم تعریفی متفاوت و حتیالامکان جامع، از امور موضوعی و امور حکمی ارائه دهیم و به بررسی معیارهای تفکیک امور موضوعی از امور حکمی، انواع امور موضوعی، منابع امور حکمی، نقش دادرس و اصحاب دعوا در تغییر امور موضوعی، مصادیق تکلیف اصحاب دعوا در ارائهی امور حکمی و سایر مسایلی که در اثر فوقالذکر بدان اشاره نشده است، بپردازیم.
روش جمع آوری مطالب در این پژوهش که از پژوهشهای تحلیلی- بنیادین است، روش کتابخانهای است و سعی نمودهایم تا با مراجعه به کتب نویسندگان متعدد، نظریات ایشان را اخذ و مورد بررسی قرار داده و در نتیجهی نقد و تحلیل این نظریات، به نتایج جدید دست یابیم و در این راه خود را از مراجعه به آرای قضات، به عنوان یکی از منابع حقوق، بینیاز ندیدهایم.
از آنجا که نمایش نقاط ضعف و قوت هر نظام دادرسی منوط به مشاهدهی سایر نظامهای حقوقی است، از این رو تا حد امکان تلاش نمودهایم تا از قوانین و دکترین حقوقی سایر کشورها بهویژه قانون آیین دادرسی مدنی فرانسه و اصول آیین دادرسی مدنی فراملی که راهنمای نگارش بسیاری از قوانین قرار گرفته است، استفاده نماییم.
این تحقیق مشتمل بر سه فصل، فصل اول با عنوان کلیات، فصل دوم، با عنوان نقش دادرس و اصحاب دعوا در ادارهی امور موضوعی و فصل سوم با عنوان، نقش دادرس و اصحاب دعوا در ادارهی امور حکمی، است.
با شروع فرآیند دادرسی، هر یک از دادرس و اصحاب دعوا، به منظور دستیابی به اهداف خود، اموری را وجههی همت خویش قرار میدهند. این امور به دو دستهی امور موضوعی و حکمی تقسیم میشوند؛ علیرغم اینکه، تفکیک و تبیین این مفاهیم، آثار حقوقی فراوانی به همراه دارد و در نگارش قوانینی همچون؛ قانون آیین دادرسی مدنی فرانسه و اصول آیین دادرسی مدنی فراملی مورد عنایت خاص نویسندگان این مجموعهها قرار گرفته است؛ این مفاهیم در مجموعه قوانین و مقررات کشورمان تا حد زیادی مهجور مانده و تنها در یک اصل از اصول قانون اساسی به آنها اشاره شده است (اصل 171ق.ا )؛ تبعاً این مهجوریت در آثار حقوقدانان متقدم منعکس گردیده و در کتب اندیشمندان بزرگ حقوقی جای خالی این بحث مشاهده میشود. این عدم تعین بعضاً آثاری منفی در عملکرد نظام قضایی ما برجای گذاشته است؛ «مشکلاتی از قبیل آشکار نبودن موضع قضات نسبت به توصیف ناصحیح از وقایع دعوا در دادخواست، گشاده دستی دیوان عالی کشور در تفسیر قراردادها و ارزیابی دلایل، انفعال دادرس در امورحکمی و اظهارنظر کارشناس در امور حکمی دعوا معضلاتی هستند که نظام دادگستری ما با آنها روبهروست.»
پس از اصلاح قانون آیین دادرسی مدنی فرانسه، امور موضوعی و امور حکمی، کانون توجه نویسندگان این کشور قرار گرفت و مباحث این اندیشمندان، بهویژه پس از تصویب اصول آیین دادرس مدنی فراملی، به محافل علمی کشورمان راه یافت؛ لذا تبیین مفهوم امور موضوعی و امور حکمی و تعیین معیارهای تفکیک آنها را در زمرهی موضوعات این فصل قرار دادهایم. از سویی دیگر آنچه در این نگاشته، موضوع
بحث قرار گرفته است، نقش دادرس و اصحاب دعوا در ادارهی امور موضوعی و امور حکمی در دادرسی مدنی است، بنابراین ضروری است که مفهوم دادرسی مدنی و عناصر آن شناخته شود. بر این اساس مطالب این فصل را در قالب چهار مبحث: مبحث نخست با عنوان، دادرسی مدنی و عناصر آن، مبحث دوم با عنوان امور موضوعی، مبحث سوم با عنوان امور حکمی و مبحث چهارم با عنوان تمایز امور موضوعی از امور حکمی، بیان میداریم.
مبحث اول– دادرسی مدنی و عناصر آن
برای تعیین نقش دادرس و اصحاب دعوا در ادارهی امور موضوعی و حکمی در دادرسی مدنی لازم است، ابتدا مفهوم دادرسی مدنی و عناصر آن را شناخت و سپس رابطهی میان این عناصر را تبیین نمود؛ زیرا به تناسب اینکه رابطهی میان بازیگران دعوا رابطهای مبتنی بر همکاری و تعامل طرفینی باشد و یا رابطهای مبتنی بر سلطه و استیلا، عملکرد ما در تبیین نقش بانیان دعوا متفاوت خواهد بود. از این رو ابتدا به بررسی مفهوم دادرسی مدنی و عناصر تشکیل دهندهی آن (گفتار اول) پرداخته و سپس رابطهی میان این عناصر را (گفتار دوم) مورد بررسی قرار میدهیم.
گفتار اول – مفهوم دادرسی مدنی و عناصر آن
مفهوم دادرسی مدنی و عناصر تشکیل دهندهی آن بدواً یک مفهوم شناخته شده و بدون اختلاف به نظر میآید؛ اما بررسی نظریات اندیشمندان خلاف این تصور را نشان میدهد. علت این امر نزدیکی این مفاهیم با مفاهیمی همچون، دعوا، دادخواهی و یا ارکان دعواست؛ لذا لازم است به تنویر مفهوم دادرسی مدنی و عناصر آن پرداخته شود.
بند اول- مفهوم دادرسی مدنی
«دادرسی» در دستور زبان پارسی حاصل مصدر مرکب از واژهی «داد» و ظاهراً، فعل «رسیدن» است که واژهی برگزیدهی فرهنگستان زبان پارسی برای واژهی «محاکمه» میباشد. به داد رسیدن یعنی «رفع ظلم کردن» یا «به داد کسی رسیدن» است.
واژهی داد امروزه بیشتر به معنای عدالت و قسط به کار میرود. حال آنکه این واژه ریشه در واژهی «دات» اوستایی دارد و به معنی قانون نیز، هست. «رسی» اگر مصدر مرخم رسیدن باشد، معانی متعددی دارد؛ از جمله به معنای وصل یا حصول چیزی به کسی و یا به معنای وارسی، دقت و تحقیق در امری است. بنابراین دادرسی در پارسی امروز میتواند دو معنا داشته باشد: یکی«وصول عدل و قسط به کسی یا رفع ظلم از او» و دیگری «رساندن یا اعمال قانون، بهطور کلی و حکم بهطور خاص، بر موضوع مورد اختلاف»؛ در هر دو معنا، وارسی و دقت و تحقیق نهفته است. در قانون آیین دادرسی مدنی تصور هر دو معنا برای واژهی «دادرسی» ممکن است؛ در اولی رساندن داد به ستمدیده یا هر یک از طرفین دعوا مورد توجه است و در دومی تعیین کردن تکلیف اختلاف با اعمال حکم بر موضوع و در هر دو انجام این کارها پس از بررسی و تحقیق. واژگان و افعالی که در درونشان نوعی حرکت فکری یا عملی دیده میشود که هم مفید معنای عمل دادرس است و هم اعمال دادخواهان در دادرسی نسبت به مورد اختلاف؛ حرکت فکری و عملی رو به جلو.
در کتب فقهی واژهی «قضا» به جای واژهی «دادرسی» به کار میرود. قضا در قرآن به معانی انجام دادن کار، گزاردن، واجب شدن، مرگ، داوری یا دادرسی کردن، نوشتن و آفریدن است. حقوقدانان اسلامی با گرفتن مفهوم عام به خاص، واژهی قضا را در مشهورترین معنایش که دادرسی است به کار بردهاند. مقصود از دادرسی نزد فقها از میان بردن ستیز یا دعوا میان دو یا چند کس است، مطابق دستور وحکم خداوند.
مدنی منسوب به شهری دانسته شده که در عربستان بوده و به نام مدینه است؛ اما در اینجا وصف دادرسی است و به معنای موضوع یا وصفی ویژه است که به نظم مدنی مربوط میشود؛ نظمی که ریشه در حقوق خصوصی دارد. در این تعبیر واژهی«مدنی» در برابر «کیفری» قرار دارد. به عبارتی دیگر یک دادرسی زمانی مدنی است که مربوط به موضوع یا وصف ویژهای باشد که در صلاحیت دادگاههای مدنی قرار میگیرد.
در اصطلاح حقوقی، دادرسی مدنی در دو معنای عام و خاص به کار رفته است. دادرسی در معنای خاص، مجموعه عملیاتی است که به منظور پیدا کردن یک راهحل قضایی به کار میرود. دادرسی به معنای خاص، رسیدگی مرجع قضاوتی به دعوا یا امر مطروحه، یعنی ادعاها، ادله، استدلالات و خواستهی خواهان، با لحاظ پاسخ خوانده، در جهت صدور رأی قاطع نیز، دانسته شده است.[14] این تعریف در مواردی به کار میرود که دادرسی معمولی و نه دادرسیهای خاص (مانند دستور موقت،آیین حسبی) مد نظر است. در مقابل دادرسی به معنای اخص، دادرسی در معنای اعم قرار دارد که مقصود از آن، رسیدگی مرجع قضاوتی است به درخواست خواهان، جهت صدور رأی با لحاظ پاسخی که طرف مقابل عندالاقتضا، مطرح مینماید. این تعریف علاوهبراینکه بر هر مرحلهای از دادرسی مصداق دارد، شامل تمام اعمالی نیز، میشود که از ابتدای اقدام درخواست کننده شروع شده و تا صدور رأی ادامه مییابد؛ علاوهبراین تمامی انواع دادرسی اعم از معمولی و خاص را دربرمیگیرد. آنچه منظور نگارنده است و موضوع این نگاشته قرار گرفته، مفهوم دادرسی به معنای مشخص کردن تکلیف اختلاف با اعمال حکم بر موضوع، پس از بررسی و تحقیق توسط مراجع قضایی است. از این رو نه تنها امور ترافعی را در بر میگیرد؛ بلکه امور حسبی را نیز، شامل میشود و بر تمامی مراحل دادرسی و انواع دادرسیها صادق است؛ اما از لحاظ مرجع رسیدگی کننده تنها مراجع قضایی را دربرمیگیرد.
ج) اهمیت و ضرورت پژوهش
ضرورت این تحقیق و پژوهش از آن روست که قصد تبعی با توجه به اینکه در ردیف قصد مستقیم قرار میگیرد وعمد قلمداد میگردد، بنابراین این عمد احتساب کردن آن باید با شناخت طبیعت و ماهیت صحیح آن صورت گیرد، یعنی اینکه ابتدا باید ارکان این گونهی قصد را شناخت تا بتوان با تشخیص و تمییز آن از دیگر خطاها قلمرو عمد را مشخص کرد. بنابراین پذیرفتن آن بدون شناخت ماهیت و ارکان آن بسیار خطرناک است و باعث میشود که معنای عمد بیش از حد معمول گسترش یابد که این مسئله نمیتواند با احساسات ما از عدالت جور شود. در مقابل عدم پذیرش صورت قصد تبعی باعث میشود تا حقوق کیفری من غیر حق ملایم و محدود شود و معنای عمد و قصد با کیفیات نفسانیای چون شوق، رغبت، تمایل و احیاناً انگیزه خلط شود. و همینطور این عدم پذیرش بعضاً این نتیجه را دارد تا عقیدهی عمومی و خرد جمعی مورد دست درازی واقع شود. توجه به این موارد است که تحقیق دربارهی قصد تبعی را به عنوان یک تحقیق مستقل ضروری و مهم میسازد.
د) سؤالات اصلی پژوهش
در این تحقیق سعی بر این است که به دو سؤال اصلی پاسخ داده شود؛ 1. مبانی و ماهیت قصد تبعی چیست؟ 2. آیا قصد تبعی امکان تسری یافتن به جرایمی غیر از جنایات را نیز دارد یا تنها برخی جرایم محل تحقق آن هستند؟
ی) سابقهی علمی پژوهش
تا کنون در کشور ما این موضوع پژوهش به عنوان یک تحقیق مستقل چه به صورت کتاب و چه به صورت یک مقاله مورد بررسی قرار نگرفته است و از این نظر این موضوع، به عنوان یک تحقیق جدید است. در کتابهای فقهی هم موضوع مذکور تنها در رابطه با جنایات مورد اشاره قرار گرفته است و نسبت به سایر جرایم مسکوت گذاشته شده است. به تبع همین در کتابهای تألیفی در حقوق کیفری نیز در بحثهای جرایم علیه اشخاص این موضوع عنوان شده است. تقریباً تمام کتب فقهی در باب قصاص اشارتی به این موضوع داشتهاند که چند تا از آنها را به عنوان نمونه میآوریم:
1.جواهر الکلام اثر محمد حسن نجفی ج 42 که در آن آمده است: و علی کل حال فلا اشکال و لا خلاف فی انه یتحقق العمد بقصد العاقل البالغ
الی القتل بما یقتل غالباً، بل و بقصده الضرب بما یقتل غالباً عالماً به و ان لم یقصد القتل، لان القصد الی الفعل المزبور کالقصد الی القتل.
5- در کتاب CRIMINAL RESPONSIBILITY اثر ویکتور تادروس آمده است شخصی که بمبی در یك مغازه كار می گذارد تا ترس و وحشت ایجاد كند، اما می داند كه دیگران به احتمال زیاد به سبب انفجار می میرند، به نظر من (نویسنده ) از لحاظ خطای اخلاقی به قدر کافی بد هست تا به درستی زمینه ساز مسئولیت از بابت قتل عمدی شود،اگر كه شهروندان به وسیلهی انفجار كشته شوند …. با این حال مشاهده چنین پرونده هایی نباید ما را رهنمون كنند به این نتیجه گیری كه هیچ تفاوتی بین قصد مستقیم و غیر مستقیم یا قصد غیر مستقیم و سهل انگاری نیست.
با توجه به نیاز بشر به علم ژنتیک و مهندسی ژنتیک از یک طرف و حاکمیت اصل کرامت انسانی بر آن از طرف دیگر، جمهوری اسلامی ایران نیز در موضوعات مرتبط با ژنوم انسانی و همچنین ایجاد تغییرات ژنتیکی در ژن گیاه و حیوان عملکردهایی داشته است که سزاوار بررسی دقیق از سوی علمای حقوق، اخلاق و مذهب میباشد. گسترش تحقیقات مرتبط با فناوری مهندسی ژنتیک و موضوعات مرتبط با شبیهسازی انسان در ایران، توسعه چشمگیری داشته است؛ اما نکته مهم اینجا است که هنوز ایران اسلامی ساختار حقوقی و کیفری مشخصی را در عرصه ملی برای اینگونه فعالیتها که با حقوق اولیه بشری ارتباط تنگاتنگی دارند، تدوین نکرده است و تنها میتوان با توجه به نظام مسئولیت کیفری و حقوقی کنونی و با کمک ارکان تحقق مسئولیت، عملکرد افراد و موسسات درگیر و فعال در این موضوع را مورد تجزیه و تحلیل حقوقی قرار داد.
در پایان باید بدین نکته اشاره کرد که تدوین مقررات و قوانین در چگونگی بکارگیری از این علم و فناوری با در نظر گرفتن فرصتها و تهدیدهای احتمالی در کشور ضروری بنظر میرسد و برای دستیابی به منافع این تکنولوژیها از خطرات آنها اجتنابی نخواهد بود اما با نظارت موثر هم در سطح ملی و هم بین المللی میتوان آنها راکنترل نمود.
ب) سابقه علمی
حقوق بینالملل بشر، شاخهای از حقوق بینالملل عمومی میباشد که نسبت به دیگر شاخههای حقوق بینالملل کمتر مورد توجه حقوقدانان
داخلی قرار گرفتهاست و در کتب حقوق بینالملل تنها به صورت عام به مفهوم حقوق بینالملل بشر اشاره کردهاند و به مصادیق آن توجه بسزایی نشدهاست. آنچه تاکنون در کشور ما در ارتباط با فناوری ژنتیک بیان شدهاست در خصوص مبانی اخلاقی، دینی و قوانین داخلی مرتبط با ژنتیك بودهاست و حقوقدانان داخلی بیشتر بر مسئلهی شبیهسازی انسان بعنوان یکی از مصادیق دستورزی ژنتیک (تغییرات ژنتیکی)[10] متمرکز شدهاند. بهر حال باید توجه داشت كه مباحث ژنتیک به این جنبهها محدود نمیشود و در این خصوص بایستی اصول حقوق بشری را نیز مورد توجه قرار داد. در میان کتب حقوق بینالملل که توسط حقوقدانان داخلی به نگارش درآمده است، در مباحث مرتبط با حقوق بشر در زمینه بررسی مسئلهی پیشرفت بیوتکنولوژی و دستکاری ژنتیک و تاثیری که این فناوری بر انسان به عنوان نوع بشر دارد، بسیار اهمال شدهاست. در تالیفات حقوقدانان خارجی نیز هیچ چارچوب حقوقی مشخصی مطابق اسناد بینالمللی حقوق بشری مشاهده نمیشود بعضی از این حقوقدانان از این فناوری و مصادیق آن حمایت میکنند و آن را راهی برای پیشرفت بیشتر زندگی بشر میدانند و برخی دیگر عدم رعایت ملاحظات حقوق بشری را به عنوان مبنای مخالفت با دستکاری ژنتیکی میدانند. آنچه حائز اهمیت میباشد آن است که در تالیفات حقوقدانان داخلی و خارجی رژیم حقوقی حاکم بر مسئلهی دستکاری ژنتیکی در چارچوب حقوق بینالملل بشر بسیار مبهم است و آنچه میبایست بدان توجهای ویژه شود، اسناد حقوق بشری مرتبط با این موضوع میباشد.
از جملهی تالیفات موجود در این زمینه که تنها به بررسی مفاهیم حقوق بشری و کرامت انسانی پرداخته و در آن هیچگونه اشاره ای به مسئله تغییرات ژنتیکی و نظام حقوق بشری حاکم بر آن نشده است، می توان موارد زیر را بیان کرد:
از دیگر تالیفات داخلی موجود که به صورت موردی به مسئله (موضوع پایان نامه) پرداختهاند، موارد زیر میباشند. حال آنکه در این منابع یا تنها موضوع تغییرات ژنتیکی مورد بررسی قرار گرفتهاست و یا به قوانین بینالمللی حقوق بشر موجود در این زمینه اشاره شده است و مولفان به بررسی تعاملات و تقابلات میان حقوق بشر و دستکاریهای ژنتیکی و نظام حقوقی حاکم برآن نپرداختهاند.
در خصوص مجازات بازدارنده تا کنون مقاله ها و پایان نامه های چندی به رشته تحریر در آمده که محور عمده در این پژوهش ها بررسی وجوه تمایز و تشابه مجازات بازدارنده و تعزیر از سویی و انتقاداتی بر تفکیک میان تعزیر و مجازات بازدارنده در قانون مجازات اسلامی مصوب 1370 است. با توجه به تصویب کتاب پنجم قانون مجازات اسلامی در سال 1375 عمده پایان نامه های نگارش یافته در این زمینه از این تاریخ به بعد به رشته تحریر درآمده اند. در این مقال با توجه به عدم تطابق مقالات به موضوع پژوهش حاضر شایسته است نخست بر پایان نامه های دانشجویی که هم از حیث موضوع به پژوهش حاضر نزدیک تر بوده و هم اهمیت و بار بیشتری از نظر کمی و کیفی دارند نظری بیافکنیم.
این پایان نامه در سال 1375 دفاع شده و مؤلف با نگاهی انتقادی به موضع قانونگذار سال 1375 درصدد رد تمایز میان مجازات بازدارنده و تعزیرات بوده است. پایان نامه مذکور با طرح چهار تئوری در خصوص مبنای تعزیر در حقوق اسلام به ارائه مطالب مفید و معتنابهی در دفاع از دیدگاه خود می پردازد. بر این اساس نظریات طرح شده در این پایان نامه بدین قرارند:
«1- مجازات بازدارنده همان تعزیر است که براساس قاعده فقهی (التعزیر بما یراهالحاکم) فقها میتوانند نسبت به اعمالی که در شرع گناه محسوب میشود اجرا کنند. 2- مجازات بازدارنده در مقابل رفتار افرادی اعمال میشود که از نظر شرعی و نصوص اولیه مرتکب گناه نشدهاند ولی رفتار آنها منجر به اختلال در نظام اجتماعی و ایجاد مفسده عمومی در جامعه اسلامی میگردد. 3- مجازات بازدارنده مجازاتی
است که قاضی میتواند به عنوان مکمل مجازاتهای تعزیری، مرتکبین جرایم را به آن محکوم کند. 4- مجازات بازدارنده از مصادیق اجرای نهی از منکر است و از باب حسبه تلقی میشود. از آنجا که مجازاتهای بازدارنده در قبال تخلف از مقررات و نظامات حکومتی به خاطر حفظ نظم و مراعات مصلحت اجتماع تعیین میشود هرچند عمل ارتکابی به لحاظ شرعی معصیت نباشد. لذا در تعیین مجازات بازدارنده زمان و مکان و مصلحت نقش اساسی را ایفا میکند. زیرا در هر زمان و مکان، حفظ مصلحت اجتماع مقتضی حکم خاصی است در حالی که تعزیرات شرعی در برابر ارتکاب اعمالی تعیین میشود که از نظر شرع گناه محسوب میشود لذا به دلیل ثابت بودن مصادیق گناه، با توجه به روایاتی که میفرماید: “حلال رسول اکرم (ص) همیشه تا روز قیامت حلال است و حرام ایشان همیشه تا روز قیامت حرام است و …” چندان تغییری در مصادیق آن ایجاد نمیشود و آنچه مقتضی تغییر است در باب مجازاتهای بازدارنده مطرح میشود که حاکم اسلامی به اقتضای آنچه مصلحت تشخیص میدهد میتواند ارتکاب اعمالی را منع نماید یا لازم بداند و در مقابل تخلف از این دستور مرتکبین را به مجازات بازدارنده محکوم کند. اما با توجه به اینکه مبنای تعزیر تنها معصیت نیست بلکه ارتکاب اعمال مفسدهآمیز و مغایر با مقررات و نظامات حکومت نیز یکی دیگر از مبانی و ملاکهای تعزیر است و با توجه به اینکه در بررسیهای بعمل آمده مشخص شد تفاوت ماهوی میان تعزیر و مجازات بازدارنده موجود نیست لذا مجازات بازدارنده را زیرمجموعه و تحت عنوان کلی تعزیر دانسته و احکام تعزیرات را بر آن بار میکنیم.»